دهه فجر


روح الله جوان، با حجب و حیای مخصوص جوانان آن دوران، از محمدصادق لواسانی (دوست امام (ره)میخواهد پا پیش بگذارد و دختر آقای ثقفی را برای او خواستگاری کند. «قدس ایران» دختر تحصیلکردهای بود. او به سه زبان صحبت میکرد. حکایت میشود همان حکایت همیشگی، دختر مورد نظر«نه» میگوید و روحالله 10 ماه صبوری میکند و در این 10 ماه5 بار به خواستگاری همان دختر می رود.(خاطرات خواستگاری امام (ره)در ازدواج زیبا)(زس)
اگر انسان کسی را که خیلی جمیل هم نباشد، دوست داشت، او را جمیل می بیند. وقتی کسی را دوست نداشت، هر چقدر هم جمیل باشد، به نظر او جمیل نمی آید(ازدواج زیبا ازدیدگاه رهبری)(ز س)
|
م.ص منبع:مردان علم در ميدان عمل (جلد اول) |
| امام صادق عليه السلام فرمود:(( عالمى كه عمل نمى كند موعظ او از قلب شنونده مى رود همانند بارانى كه از كوه صفا مى ريزد و مى رود. |
منبع:مدان علم درمیدان عمل
مولف:سیدنعمت الله حسینی
شيخ مفيد شبى در خواب ديد كه در مسجد ((كرخ )) كه از مساجد بغداد است نشسته ،صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها دست حسنينى عليهما السلام را گرفته به نزد شيخ مفيد آمد و فرمود :((يا شيخ علمهما الفقه ))شيخ بيدار شد و در حيرت افتاد كه اين چه خوابى است و مرا چه به اينكه امام را تعلم نمايم و خواب ديدن ائمه معصومين عليم السلام هم خواب شيطانى نيست پس صباح همان شب به همان مسجد كه در خواب ديده بود رفت و در آنجا نشست به ناگاه ديد كه مادر سيد مرتضى همراه كنيزان كه دور او را گرفته بودند و دست سيد مرتضى و سيد رضى را گرفته بود آمد و به نزد شيخ مفيد رسيده گفت :((يا شيخ علمهما الفقه ))شيخ تعبير آن خواب را فهميد و در احترام اين دو سيد بزرگوار كمال مبالغه مى كرد.
معروف است كه زنها به مادر سيد بن مى گفتند: خوش به حالت با اين فرزندان عالم و صالحى كه داراى. آن خانم درجواب مى گفته :من هيچ وقت بدون وضو به اينها شير نداده و از وقتى كه به آنها حامله شدم مواظب بودم كه هميشه پاك باشم .
(م.ص ) منبع:مردان علم در ميدان عمل (جلد اول)
مؤ لف : سيد نعمت الله حسينى
سالروز شهادت مظلومانه آیت الله شهید دکتر بهشتی و 72 تن از یاران صدیق انقلاب
در حادثه انفجار بمب دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سال
1360 بدست منافقین کوردل را تسلیت عرض مینماییم.
من محمد حسيني بهشتي، در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لومبان متولد شدم. منطقه زندگي ما از مناطق بسيار قديمي شهر است. خانوادهام يک خانواده روحاني است و پدرم هم روحاني بود. ايشان هم در هفته چند روز در شهر به کار و فعاليت ميپرداخت و هفتهاي يک شب به يکي از روستاهاي نزديک شهر براي امامت جماعت و کارهاي مردم ميرفت و سالي چند روز به يکي از روستاهاي دور که نزديک حسين آباد بود و به روستاي دورتر از آن که حسنآباد نام داشت، ميرفت .
آمد و شد افرادي که از آن روستاي دور به خانه ما ميآمدند برايم بسيار خاطره انگيز است. پدرم وقتي به آن روستا ميرفت، در منزل يک پنبه زن بسيار فقير سکونت ميکرد. آن پيرمرد اتاقي داشت که پدرم در آن زندگي ميکرد. نام پيرمرد جمشيد بود و داراي محاسن سفيد، بلند و باريک، چهره روستايي و نوراني بود. پدرم ميگفت: ما با جمشيد نان و دوغي ميخوريم و صفا ميکنيم و من سفره ساده نان و دوغ اين جمشيد را به هر جلسه ديگري ترجيح ميدهم. جمشيد هر سال دوبار از روستا به شهر و به خانه ما ميآمد و من بسيار به او انس داشتم .ادامه مطلب