امام حسن(ع) را بشناسید و بشناسانید
«مردی با خنجر خون آلود از خرابه بیرون آمد. مردم وارد خرابه شدند؛ متوجه شدند کسی در خاک و خون دست و پا می زند. مرد را با خنجر خون آلود گرفتند. گفتند: تو در این خرابه چه می کردی؟ گفت: در این خرابه این مرد را کشتم. او را با خنجر خون آلود در محضر امیر المؤمنین بردند؛ مرد اقرار کرد: یا علی! کشتم این مرد را.
امام دستور دادند: ببریدش برای قصاص. تا مرد را بردند کسی دوان دوان آمد و گفت: دست نگه دارید! شمشیری که می خواستند با آن گردنش را بزنند متوقف کردند. مرد گفت: «قاتل منم؛ او را به خطا گرفتید.» مردم وا ماندند؛ او میگوید: من قاتلم؛ این میگوید: من قاتلم. برگشتند، هر دو را در محضر امیرالمؤمنین (ع) آوردند.
آن کسی که باب مدینه ی علم است (یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)) به همه ی عام و خاص مردم، فرمودند: هر دو را نزد فرزندم حسن بن علی ببرید، تا او نظر بدهد.»
کسی که امیر المؤمنین (ع)، مرجع اولین و آخرین، به او ارجاع بدهد، باید فهمید او کیست! [از اینجاست که عظمت امام حسن(ع) معلوم می شود.]
هر دو را پیش حضرت مجتبی(ع) آورند. واقعه را گفتند: این یکی می گوید: من کشتم؛ این دیگری آمده، می گوید: او نکشته، من کشتم. حضرت فرمودند: هر دو را آزاد کنید؛ دیه ی آن مقتول را از بیت المال بدهید.
بعد که واقعه به اینجا رسید، امیر المؤمنین فرزندش را احضار کرد؛ پرسید: مستندت چیست؟
او به کسی که خودش صاحب علم الکتاب است، عرضه داشت: پدر! این شخص کسی را کشته و لکن کسی را هم إحیاء کرده است. به آن قتل، مستحقّ قصاص است؛ به این إحیاء مستحق عفو است. آن قتل و این إحیاء با هم تزاحم (تداخل) می کنند. بعد از تزاحم، نوبت می رسد به حل مشکل؛ هر دو باید آزاد بشوند. به قانون «عَدم ذِهاب دَم مسلِم هَدَراً» (به معنی: خون مسلمان هدر نمی رود و حتماً دیه بابت آن باید پرداخت شود)، باید دیه داده بشود، دیه هم در چنین موقعی، چون مصلحت عام است، باید از بیت المال ادا بشود.»
ایشان در ادامه ی سخنان خود بیان کردند:
«ارکان کمال بشر چهار رکن است: یک رکن علم است؛ یک رکن حلم است؛ یک رکن شجاعت است؛ یک رکن کرم و سخاوت است. علمشان که همچو علمی بود.
حلمشان چه حلمی است؟!
حلمشان حلمی است که وقتی جنازه اش را برداشتند، مروان [علیه اللعنه] پایه ی تابوت را گرفت. پرسیدند: تا زنده بود، خون به دلش کردی! حالا بعد از شهادتش، پای جنازه اش این چنین آمده ای؟ گفت: خون به دل کسی کردم که حلمش به اندازه ی کوه های عالم بود!
کرمشان چه کرمی است؟! چه باید گفت؟! تمام بزرگان عامه و خاصه، همه این روایت را نقل کرده اند: اشبه الناس برسول الله حسن بن علی بن ابی طالب (ع) است. اشبه الناس برسول الله! (شبیه ترین مردم به رسول خدا(ص))
[امام حسن(ع)] دید غلامی نشسته است و سگی مقابلش زانو زده. غلام، گرده نانی دارد، یک لقمه خودش میخورد، یک لقمه را به این سگ می دهد. ایستاد و تماشا کرد؛ کار این غلام را دید. بعد پرسید: تو که هستی؟ گفت: غلامی هستم، مولای من صاحب این باغ است. فرمود: اینجا بنشین، تا من برگردم. رفت و برگشت، تا آمد غلام را صدا زد؛ غلام برخواست. امام فرمود: تو را از مولایت خریدم. غلام ایستاد و گفت: سمعاً و طاعةً یا ابن رسول الله! امام باز هم فرمود: خریدمت اما آزادت کردم؛ این باغ را هم خریدم، به تو بخشیدم.
این هم کرمش است!
آن علمش! آن حلمش! این کرمش! آن وقت مصیبت این است:
پسر هند جگرخوار، ملعون روزگار، آن کسی که صفحات اعمال ننگین او، به قدری است که قابل حد و حصر نیست، چنین کسی بر مسند بنشیند و چنان کسی پای منبر او بنشیند.
این زندگی تمام شد، منتها کرم تنها این نبود! آنی که عجیب است، این است:
وقتی پارههای خون دل میان تشت ریخت، برادرش سید الشهداء آمد، کنارش نشست.
سید الشهداء پرسید: برادرم چه کسی با تو این کار را کرده؟ به برادرش حسین بن علی گفت: از من نپرس! کسی که با من این کار را کرده، من می شناسم، اما هرگز ابراز نخواهم کرد!
آن مظهر ستار العیوب؛ حسن بن علی (ع)، کسی که این جور پرده ی عیب قاتلش را بپوشد، با این جود و کرم با دوستانش چه خواهد کرد؟!
امام حسن را بشناسید و بشناسانید!
منبع: شفقنا 19/9/92؛ امام حسن را بشناسید و بشناسانید !؛ با اندکی تصرّف.