ده شب با عاشورائیان
شب نهم
اهل حرم ، میر و علمدار نیامد
سقای حسین ، سید و سالار نیامد
13 ساله بود ، آن قدر گنده های جنگی عرب ، آن طرف بودند که غزوه دیده های این طرف هم جرأت پیکار نداشتند. اما علی قصد داشت تا زودتر از سال 61 ، دلا وریش را رو کند ، فرمان داد و او که نقاب صورتش مجال از چشم چرانان ربوده بود، امان از نفس دشمن برید ،دقایقی نگذشت که فرمان برگشت داد، آخر هر چه باشد او را برای کربلا نگه داشته بود!
عقده ایی های صفین آن جا جمع شده بودند. هرچند در کوفه عهد کردند که با دو تن در نخواهند افتاد ، عباس بن علی وعلی بن الحسین ( علی اکبر). اما او این بار هم، همه را در حسرت پیکار خویش وانهاد . آخر این همه راه را آمده بود تا حرف امامش روی زمین نمانده باشد. او که بغض در گلو مانده ی خویش را نگاه داشت تا در علقمه سر وا کرد ، د رعین مجاهدت عالم بود و بصیر!
بغضی که ترکید ، نه از برای دست های نداشته و چشم های دریده و فرق تازیر ابرو شکافته و حتی مشک به خیمه نرسیده بود ، بلکه برای این بود که مهمانی آمده بود و او توان از جای برخواستنش را هم از دست داده بود، نه دستی برای احترام و نه نایی برای سلام، زمین که مشکی نبود ، چادری مشکی که خاکی هم بود حالا زیر سر پس ام البنین، مادرانه جای گرفته بود و آن بغض یک باره در فضای دشت به یک جمله منتشر شد: برادر مرا دریاب!
منبع : ساعت سه بعدازظهر کمی آن طرف تر از فرات