ده شب با عاشوراییان
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
ight; line-height: 200%; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" dir="RTL">از خود جای پایی به وسعت تاریخ به جای می گذاشت!
کودکی در میان آغوش و دخترکی خسته از شیرین زبانی و بازیگوشی در کجاوه ای طرف دیگر همان تاریخ،
روی زانوی عمه ای خوابش برده است.
و علمی که گویی سر آرام گرفتن و خفتن ندارد و مردی با این همه اهل و عیال و نزدیکان.
آنچه مشخص است ، این کاروان بوی خون می دهد!
و نغمه استرجاع و صدایی آرام و خواهر نشنو، چنین می گوید : این کاروان میرود و اجل از پی اوست!
همه چیز همانجا تمام می شود وقتی اکبرش به او بگویید:اولسنا بِالحق (آیا ما بر حق نیستیم؟)
و او پاسخ آری اش را چنین بگیرد که: پس باکی نیست!
راه او خون می طلبد ، مرد کیست؟!
منبع: ساعت سه بعد از ظهر ،کمی آن طرف تر از فرات