نور الزهرا (سلام الله علیها)

مسابقه روزانه کربلایی

26 آبان 1391 توسط نورالزهراء (س)

 
 

{ * مسابقه  یاران کربلایی * }

 

 

پذیرای دل نوشته های شما هستیم.

 

 

«ای حضرت حرّ » می خواستم برایتان بنویسم …

 

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 5 نظر

موضوعات: ایام لینک ثابت

نظر از: حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت [عضو] 

مسابقه ای حر میخاستم برایت بنویسم که اگرروزی قرعه به نامم می افتا دبا چشم باز خطی بر گذشته تاریکم می کشیدم وباصدای یاری امام دشت کربلا ، لرزه بر اندامم می افتاد واشک روانه چشمانم می گشت.صدای گریستن دل را به خاطر میسپردم تاشیدایی کمک به غریبی که کوفیان خدعه های نیرنگشان را برشمشیر به دست گرفته اند ،را در اعماق جانم حک کنم.نمیدانم شایدبهانه ای برای رجوع به سپاه حسین باردیگر به توداده شد.تاریخ برگ دفتری به نام آزادگیت برپاکردتاحضوردرمیدان آزمایشت تکرارگردد ونامت یادگاری برای تاریخ زمان باشد.آن هنگام که سوار بررخش از سپاه کوفه به سوی میعادگاه حسین می شتافتی در حالیکه مژده پذیرش توبه ات امضا گشته بود، با شادمانی شهادت را بر کف دستانت گرفتی وفرزند پیامبر را یاری کردی.رجزهایت را آسمان شنید، زمین گریست، حتی یزیدبن سفیان نیرنگش دیری نپاییدکه با شمشیرت به خون غلطید.چه عظمتی داشتی که باپای پیاده یک تنه چهل نفر از باطلان را از تیغ شمشیرت گذراندی.اگر لحظه ای اجازه حضور دردشت خونین راداشتم پیمان نا مه ای با زیباترین همنشینی وخدمت به غریب اهل بیت را کنج دلم به ودیعه میگذاشتم.کاش میتوانستم به وصف نشینم آن هنگام که مولایم حسین برسر بالینت وصف وتمجید آزادگیت را برزبان جاری میسازد.صدیقه امینی مدرسه علمیه الزهرا گلدشت

1391/09/02 @ 11:57
نظر از: نورالزهراء (س) [عضو] 

وقتی اسم تو گوشهایم را نوازش میکند از خود خجالت می کشم بهتر بگویم غبطه میخورم به اینکه
در برابر نور ایستادی و چشمهای بسته ات باز وگوشهای ناشنوایت شنوا و زبان بسته ات گویا گشت و حال آنکه من در صف نور ایستاده ام در حالیکه چشمهای بازم بسته وگوشهای شنوایم ناشنوا و زبان گویایم بسته گشته است وچه زیبا گفته اند مسیله در بودن یا نبودن است که تو ماندی و ریشه در تاریخ دواندی و آب حیات به درخت اسلام رساندی تا اینکه این درخت رشید گشت و مصداق اصلها فی السماء گشت تو آزادیت را با آزادگی ات صیانت کردی جرعه ای از نور در وجودمان بریز تا گوش جانم هل من ناصر امامم را پذیرا گردد وباتمام توان بی هیچ درنگی در صف فرماندهان قرار بگیرم شفاعتمان کنید

1391/08/30 @ 16:25
نظر از: صالحی [عضو] 
صالحی

موفق و سربلند باشید.
کربلا نشان داد که با شکیبایی در عطشی کوتاه؛

می توان همیشه ی تاریخ را سیراب کرد …

1391/08/30 @ 13:41
نظر از: معاونت فرهنگی [عضو] 

ای حضرت حرّ می خواستم برایتان بنویسم …
که خوشا به سعادت تو، که آخرش توانستی صداقت و شهامت خود را به اثبات برسانی، اصل واقعی خود را نمایان کنی.
خوشا به سعادت تو که در رکاب ابا عبدالله الحسین علیه السلام هدایت شده و جنگیدی.
تو واقعا حرّ و آزادمردی

1391/08/30 @ 12:31
نظر از: میرعسی خانی [عضو] 

ای حضرت حرّ می خواستم برایتان بنویسم …
از اول هم جای تو در لشکر یزید نبود تو باید با مرام حسینی شهید می شدی این را از وقایعی که اتفاق افتاد فهمیدم . زمانی که وقت نماز در جواب امام که پرسیده بود با لشکرت نماز می خوانی یا با ما ؟ گفته بودی : من ولشکرم به شما اقتدا میکنیم …ونیز زمانی که در مقابل کلام امام که فرموده بود : ای حر مادرت به عزایت بنشیند وتو گفته بودی من نمی توانم در مورد مادر شما چیزی بگویم …
ونیز زمانی که آهسته آهسته بدون این که کسی متوجه شود از لشک جداشدی وبه تاخت خودر ابه خیمه امام رساندی وبا سپر وارونه به امام گفتی :آیا زمان توبه نگذشته است واذن جهاد خواستی …
چقدر مودب بودی شاید از امام حسین وفرزندانش خجالت می کشیدی ونمی خواستی نگاه زینب (س)به نگاهت بیفتد که اینقدر اصرار برای زود رفتن به میدان جنگ را داشتی…
از اول هم معلوم بود که تو در رکاب حسین (ع) شهید خواهی شد چون تو واقعا حرّ بودی …

1391/08/28 @ 13:52


فرم در حال بارگذاری ...