کربلای ضمیر
تا قیامت این بود دنیای ما کل ارضٍ کربلا مأوای ما
کربلا می آزماید حال ما ما بسان دانه او غربال ما
هر دلی دارد زمین کربلا روز عاشورا را در آن باشد به پا
نیک بنگر در کدامین سنگری با حسین یا با یزید کافری
یک نفر عشق حسین در قال داشت غافل از میلی که اندر حال داشت
اشک حسرت می فشاند از دیدگان با خودش می گفت روزان و شبان
کاش بودم با حسین در کربلا می شدم صد پاره از تیر جفا
کاش عاشورا مرا هم هر دو دست مثل عباس از قفایم می شکست
کاش حق این بنده را هم دوست داشت سرنوشتم را در آن وقت می نگاشت
از قضا در خوابش آمد کربلا بردند او را در میان جبهه ها
ناگهان او را حسین احضار کرد مهربانی از کرم بسیار کرد
گفت ظهر است و نمازم دیر شد تیر دشمن موجب تأخیر شد
رو برویم باش اینک چون سپر در نماز از من نما دفع خطر
گر چه آن مرد قامتش در پیش داشت لیک در دل لرزه و تشویش داشت
هر زمان تیری به سویش می جهید او خودش را از مقابل می کشید
مدعی چون جان خود شیرین یافت زهر تیر و نیزه را سنگین یافت
دید تیرهایی که از او رسته اند جمله بر جسم حسین بنشسته اند
چون هجوم نیزه ها هر سو بدید شد گریزان تا که گردد ناپدید
گشت بیدار و بدید درخواب بود از خجالت صورتش پر آب بود
چون جهید از خواب وحشتزای خویش گریه کرد بر حال خفّتزای خویش
گفت عجب نزد حسین رسوا شدم دشمن او در صف اعدا شدم
«لیتنی کنت معک »های زبان عاقبت پیدا شود آثار آن
کی گمان بردی که عصیان می کند جان خود از خوف پنهان می کند
پیک هل من ناصرٍ از کربلا هر زمان باشد خطیب جان ما
در محک می آورد احوال خلق عاشقی تنها نباشد قال خلق
(چهل جلوه از ولایت در عاشورا ص69)