انسان امروز، انسان فارغ
نیازى به برشمردن وجوه تفاریق و اشتراك بین ساكنان امروزی كره زمین و گذشتگان، بویژه در كشورهاى مشر ق زمین نیست. چه، همه این وجوه به هر نوعى كه باشند از ریشه هاى واحد و بنیادى ثاب تبرخوردارند. ریشه اى كه تنها امكان عرضه تعریفى درباره مرگ و به تبع آن زندگى را فراهم آورده است.
چگونه مى توان براى زندگى معنى ویژهاى ذكر كرد; پیش از آنكه معنى مرگ براى آدمى روشن شده باشد. مگر نه این است كه معنى خویش را بازیابد، زندگى و نحوه بودن در عرصه « مرگ » و تنها در وقتى كه « مرغ زندگى همواره از بستر مرگ برمیخیزد » خاك خود را مینمایاند.
تبیین معنى مرگ به منزله تبیین یكى از مهمترین وجوه جهان بینى و هستىشناسى است. اصلى كه فلسفه بودن، شدن و رفتن آدمى را معلوم مى سازد. زیرا تنها پس از این امر است كه حیات و زندگى معنى خود را می یابد.
آنگاه كه مرگ فاقد معنیاى روشن است و تنها به عنوان نقطهاى سیاه و هولناك جلوه میكند زندگى را نیز به تبع خود بى معنى مى سازد و همه هدفهاى متعالى و روشن را از آن باز میستاند. برعكس زندگى در پناه معنایى روشن و متعالى از مرگ به حركت درمى آید تا با گسستن همه بندهاى سكون و ایستایى آدمى را به سوى ساحات بلند و مقاصد متعالى سوق دهد.
مرگ است. همان كه « چرایى » مرگ نیست كه میآید و آدمى را از منزل خاك برمیكشد. بلكه، سخن از « چگونگى » سخن درباره « ؟ انسان چگونه میمیرد » نه اینكه « ؟ چرا انسان میمیرد » . معنى آن را معلوم میسازد نگرش سست و سطحى انسان امروز به حیات و مرگ خویش موجب بوده است تا او در چنبره اوهام خویش چونان گویى در میان حوادث و رخدادها بغلتد. حیات بیسرانجام امروزین آینده اى تاریك و موهوم فراروى او قرار داده است. در واقع تفاوت اساسى در این است كه: برخى از حیات پلى میسازند تا با گذر از آن به سرزمین فراخ پس از مرگ برسند و دیگران حیات را مقامى میپندارند كه در انتهاى آن مرگ و نیستى انتظار آنها را مى كشد و بیشك آنكه چونان مسافرى از جاده حیات این جهانى مى گذرد مترصد زنگ كاروانى است كه او را به رفتن فرامى خواند و دیگرى كه به زندگى كوتاه دل بسته، بر آن مى شود تا براى به فراموشى سپردن دغدغه اش، دمى را در بى خبرى و بیقیدى بگذارند و از رنج و تعب آن بكاهد.
در نظر مردم مشر ق زمین بخصوص ایرانیان، همواره مرگ فلسفه و معنى روشنى داشته چنانكه در میان همه آثار فرهنگى و تاریخ گذشته اش مى توان به این معنى دست یافت.
قهرمانان و سلحشوران گذشته این اقوام نیز همواره، تصویرگر مردان و زنانى بوده اند كه زندگى را در هواى مرگ و مرگ را در هواى حیاتى آن جهانى سپرى ساختهاند. آن هم درآنان دریافته بودند كه خود سازنده و تصویرگر حیات پس از مرگ خویش اند. بسان كشاورزى كه به هواى محصول در بهار دانه مى كارد و به انتظار مینشیند تا شاهد میوه خوشگوار دسترنج خود باشد.
بزرگترین سرمایه اى است كه او را از خطر سقوط به دره نیستى و « معنى مرگ » آنان در خلوت خویش دریافته بودند كه براى آدمى
غفلت مى رهاند.
« الدنیا مزرعة الاخرة » : این مطلب در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامى، به شاخص ترین وجه خود را مینمایاند
قهرمانان بزرگ مذهبى نیز هریك تلاش كرد هاند تا انسان معتقد را وادارند كه پیش از هر امرى درباره غایت حیات خویش بیندیشند و مبتنى بر آن نحوه زندگى و بودن خود را ترسیم كنند.
صاحبان چنین نگرشى، از پس دریافت خود، به همه مناسبات فردى و جمعى خود رنگ این دریافت را میزنند و از این روست كه هیچ یك از وجوه زندگى مردان و زنانى كه دل به رفتن دارند و خود را مسافر میپندارند به هیچ روى قابل مقایسه با آنان كه خود را ساكن دائمى آن مى پندارند نیست.
آرى همه آدمیان همانگونه كه به مرگ و جهان پس از آن مینگرند زندگى میكنند…