بیایید دلتنگ نشویم!!
شبهايي كه سپري شد،
نه سر گرسنه به زمين بي بالش گذاشتيم و
نه در راه تو سختي كشيديم.
نه آنكه در راهت جهاد كنيم! منظوم اين است اگر لطيفه اي از تو شنيديم، شايد نخنديده باشيم، امّا غيرتي هم نشديم.
جاده هامان را
- حتي اگر فرعي بودند-
با قير داغ براي راندن و تاختن و سريعتر رسيدن،
صاف كرديم.
اشكي هم نريختيم! اصلاً دوري ات را حس نكرديم.
راستش براي ندبه هم خواب نمانديم؛ امّا خوابمان مي آمد!
گرماي تختمان مي رفت، اگر بيش از دو ركعت نماز خواب آلود تحويل خدا مي داديم! به همين خاطر، عهد هم نخوانديم!
دعاي فرج را هم در مسير رسيدن به تختمان، مي خوانديم و وقتي به «طويلا» مي رسيديم، مدتها بود كه در خواب بوديم…
ما محروميت نچشيديم!
گاهي دل تنگ مي شديم.
امّا اگر گاهي دل تنگ مي شويم، يعني دور بوده ايم!
مثل هر سال،
روزهاي آخر منتهي به بهار،
چرتكه مي اندازم!
و فكر مي كنم
با بهار
چگونه گل بكارم؟
تصميم گرفته ام:
دلتنگ تو نشوم!
فاصله ها را بشكنم.
دست تو را بر دلم حس كنم و
تنگ در آغوش ذهنم بسپارم.
تصميم گرفته ام:
محروم شوم!
محروم شوم از كارهايي كه برايم لذت بخش اند امّا مرا از تو دور مي كنند.
محروم شوم از آسودگي و عيش و نوش و آسايش بي دغدغه.
محروم شوم از خودم.
اينگونه، كمي هم رنگ تو مي شوم!
انصاف نيست تمام سختي ها را تو تحمل كني آقا جان!
میرعیسی خانی