خاطره ای از حجاب
به نام خدا
خاطره نویسی درباره ی عفاف و حجاب:
روز ها بر می گردد به سال های دور،کودکی که در دامان پرمهر مادر و پدری مهربان نوازش کودکانه را احساس می کرد،یادم است روزی با خانواده ام در حال رفتن به مراسم جشن عروسی یکی از دوستان خانوادگی بودیم.
شب بود ولی همیشه وقتی این خاطره را در ذهنم مرور می کنم مثل روز روشن وآفتابی می یابم.نمی دانم،شاید به این علت باشد که در آن شب نوری از عفاف وپاکی در وجودم احساس کردم.
دو نفر دو نفردر حال قدم زدن ورفتن به مکان جشن بودیم یادم است،من وپدرم از همه جلوتر راه می رفتیم دختری لاغرو قد بلند که کلاس چهارم یا پنجم بودم،با مانتو و شلوار طوسی رنگ ومقنعه سفید که باپدرم خیلی با محبت حرف می زدیم،به ناگاه پدرم با صدای آرام می گفت:« مونس جان دیگر بزرگ شده ای بهتر است که چادر سر کنی».
این جمله کوتاه در آن حال سرور وشادی آنچنان در قلبم پرتو افکند که اگر سراسر عمرم را به خاطر داشتن پدر مهربانم و مادر عزیزم سر بر سجده شکر گزارم باز نخواهم توانست شکرشان را به جای آورم واین گونه بود که از کودکی با نام مقدس چادر به نیت لباس حضرت فاطمه سلام الله مزین شدم.
باید بگویم که یکی از بهترین راه ها در اصول تربیتی وقت شناس بودن ونکته سنجی است که کودک را برای انتخاب صحیح یاری می کند.
نویسنده: مونس عباسی،طلبه سطح سه رشته کلام اسلامی مدرسه عالی نور الزهرا سلام الله زنجان.
مربوط به مسابقه خاطره نویسی طلاب.
مونس عباسی 24/4/96