داستان هدیه مادرم زهرا (علیها سلام) قسمت دوم
گفتم چه می گویی مردن یا شهید شدن چه فرقی دارد؟ گفت تو دعا کن من هم شهید بشوم. گفتم؟ تو را نمی دانم اما من حالا حالاها قصد مردن ندارم. آنروز هم مثل یک روز پر از سوال برایم گذشت. تا اینکه یک روز وقتی در خوابگاه استراحت می کردم، یکدفعه یکی از بچه ها نفس زنان وارد شد و گفت بدو که دوستت چاقو خورده و او را به بیمارستان بردند. آنقدر هول شده بودم که ندانستم چطور به بیمارستان رسیدم. وقتی رسیدم آنجا، حالش اصلا خوب نبود. با التماس رفتم کنار تختش. انگار چیزی می خواست بگوید ولی نمی توانست. کاغذی در دستش بود که آن را به من داد و به زحمت گفت: تا زنده ام این نامه را نخوان. من هم قول دادم که نخوانم. همینطور که دستش در دستم بود، سرش را برگرداند و از دنیا رفت. مات و مبهوت مانده بودم نمی دانستم چه کار باید بکنم. آنقدر داد کشیدم که از حال رفتم، وقتی به هوش آمدم، نامه هنوز در دستم بود. چند روزی می شد از کنارم رفته بود و من مدام گریه می کردم و اشک چشمانم خشک نمی شد. بعد از چند روز تازه به خودم آمدم و تصمیم گرفتم به سراغ نامه ای که برایم نوشته بود بروم، با ترس نامه را باز کردم همه چیز بعد از خواندن آن نامه برایم روشن شد. بعد از خواندن نامه فهمیدم که در خیابان، به دختران بدحجاب تذکر می داد. علت چاقو خوردنش هم همین بود. برایم نوشته بود من به آرزویم میرسم و هدیه مادرم حضرت زهرا ر به تو هم میدهم. امیدوارم ازآن خوب استفاده کنی. این هدیه مرا، همیشه نجات می داد. برایم یک چادر با کلی خاطره و سوال گذاشت و رفت .از دوریش اذیت می شدم اما چاره ای نداشتم جز اینکه با خاطراتش زندگی کنم. تمام حوادث مثل یک خوابی بود که از جلوی چشمانم به سرعت عبور می کرد. مدت ها گذشت اما من هدیه او را که چادر بود استفاده نکرده بودم. یعنی بلد نبودم از طرفی هم می ترسیدم مسخره ام کنند. ولی یک روز به یاد روزهایی که با هم بودیم چادر را سر کرده و به طرف مزار شهدا رفتم. نمی دانستم چه کار می کنم انگار کنترل پاهایم دست خودم نبود چیزی مرا به این سو و آن سو می کشید. حالا معنای حرفهایش را می فهمیدم چقدر آرامش داشتم گرچه حرف هایی هم از طرف دوستانم میشنیدم ولی اهمیت نمی دادم. آنروز با شهدا عهد بستم راه دوست عزیزم را ادامه دهم و آرزوی شهادت کردم حالا می فهمیدم هدیه مادرش چه بود و چرا همیشه با آرامش زندگی می کرد…
قسمت دوم داستان توسط طلبه پایه سه مریم بیات