شهید سید محمد باقر صدر (ره) از همان کودکی الگو بود!
استاد شهيد سيّد محمّد باقر صدر در 25 ذىقعده 1353 در كاظمين متولد شد و بعد از وفات پدرش در تحت سرپرستى مادر و برادرش سيّد اسماعيل صدر درآمد.
از كودكى آثار نبوغ و هوش عجيب در او نمايان بود. محمّد على خليلى، دوست او در دوران دبستان، در اينباره نوشته است:
«ما در يك مدرسه بوديم. او در كلاس سوم ابتدايى و من در سال آخر بودم. من و همه بچّههاى مدرسه به او چشم مىدوختيم. او مورد تشويق و احترام زياد همه آموزگاران بود. هميشه او را به عنوان دانشآموز نمونه در ادب و درس و تلاش معرّفى مىكردند. آنچنان در چشم بچه ها بزرگ بود كه بعضى از بچّهها سعى مىكردند حركات او را تقليد كنند؛ مانند او راه مىرفتند و مانند او حرف مىزدند.
طورى شده بود كه مانند يك معلم- اگر نگوييم بيشتر- مورد احترام بچهها و داراى هيبتى خاص بود. شخصيت او خارج از مدرسه را نيز تحت تأثير قرار داده بود. پدر و مادرها او را الگويى براى فرزندان خود قرار داده بودند. در ايام عزادارى ائمه و عاشورا- كه دستهاى متشكل از بچه هاى مدرسه به صحن كاظمين مىرفتند- او سخنرانى مىكرد. دركلامش شيرينى و گرمى خاصى احساس مىشد كه اعجاب همه را برمىانگيخت.
مردم از پيش با شوق و شور بسيار منتظر مىماندند تا سخنان او و اشعارى را كه به طرز زيبايى در آن سن و سال ادا میکرد، گوش كنند.
با همه اين امتيازات، يادم نمىآيد مورد حسادت احدى از بچه ها واقع شده باشد.
و اين به سبب رفتار صحيح و عاقلانه و محبّت و دلسوزى او نسبت به بچه هاى ديگر بود. سوگند خدا را كه وى معجزه الهى و آيتى از آيات او بود.
به هنگام زنگ تفريح، بچه ها در گوشهاى از حياط دور او را مىگرفتند و بهتزده به سخنان او گوش مىدادند. ما با اينكه از كلاس ديگر و از نظر سنى بزرگتر از او بوديم، هميشه از دور متوجه اجتماع آنها بوديم. فراموش نمىكنم روزى خيلى كنجكاو شدم كه در جمع آنها چه گفته مىشود. جلو رفتم، بار اول بود كه مرا نزديك خود مىديد. اول ساكت شد، كمى به من نگاه كرد، يعنى آيا ادامه بدهم؟ بعد به صحبتش ادامه داد. امّا آنچه براى بچهها مىگفت، از درس مدرسه نبود.
براى من مطلبى جديد و پيچيده بود براى اولين بار بود كه كلماتى چون ماركسيسم، امپرياليسم و ديالكتيك را از لابلاى سخنانش مىشنيدم. گاهى اسم شخصيّتهايى چون ويكتور هوگو و گوته را به زبان مىآورد، كه الآن بعد از چهل سال همين چند كلمه را از او به خاطر دارم. در آن زمان چيزى زياد نمىفهميدم، با اينكه از گوش دادن به او لذت مىبردم. خيلى دوست داشتم بدانم آيا ديگر بچه هايى كه دور او را گرفتهاند، چيزى مىفهمند كه من نمىفهمم.
ايام كوتاه و خوشى بود. آخر سال رسيد و من به دبيرستان منتقل شدم و از او جدا گشتم. ولى اثرى كه بر ما گذاشت، اين بود كه به غير كتابهاى درسى نيز توجه كنيم.
گاهى در دستش كتابى مىديدم كه حتى عنوانش را نمىتوانستم بخوانم. گاهى مرا سفارش به خواندن كتابى مىكرد. پس زود آن را تهيه مىكردم و با اينكه در فهم مطلب به مشكل برمىخوردم، ولى با توجه زيادى آن را مىخواندم. اينها موجب شد بتدريج درى به سوى جهان گسترده علم و معرفت به روى خود باز كنم».
صالحی