علت باز ماندن افراد از یاری ولی خدا
DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″
LatentStyleCount="267″>
مسئلة اساسي و عبرتآموز اينكه؛ اگر قبلاً انسان خودش را براي همراهي با وليّ خدا آماده نكرده باشد, عقب خواهد ماند. سيّدالشّهدا(ع) از ماهها قبل اعلام موضع كردند, يك نمونة آن طرمّاح بود كه در راه با چند نفر ديگر, به حضرت برخورد كردند (يكي دو منزل با كوفه بيشتر فاصله نداشت) حضرت پرسيدند: «وضع كوفه چگونه است؟» گزارشي داد كه وضع كوفه خوب نيست, قلوب مردم با شما, اما شمشيرهايشان عليه شماست, ما كه از كوفه بيرون ميآمديم, در مخليه, لشكر انبوهي براي جنگ با شما جمع شده بود كه تاكنون لشكري به اين عظمت و وسعت نديده بوديم, از آن طرف, طرمّاح براي خانوادهاش آذوقه ميبرد؛ لذا به حضرت عرض كرد: اجازه بدهيد آذوقهها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعي كن زود بيايي». رفت, زود هم برگشت ولي وقتي به همين منزل رسيد، خبر شهادت سيّدالشّهدا(ع) را شنيد. از ماهها قبل سيّدالشّهدا(ع) از مدينه خارج شده و اعلام موضع كردهاند, بعد از 6 ماه كه حضرت در محاصرة دشمن قرار گرفته, تازه ايشان براي زن و بچهاش آذوقه ميبرد. نقطة ضعف بالاتر اينكه, به حضرت نصيحت ميكند ـ به اين خيال كه حضرت محتاج نصيحت اوست ـ گفت: بياييد به يمن برويم, كوفيان وفادار نيستند من براي شما در كوهستانهاي يمن بیست هزار شمشير زن آماده ميكنم تا جنگ را از آنجا شروع كنيد. غافل از اينكه 20 هزار شمشيرزن كه مثل شما بخواهند آذوقة زن و بچه را بر سيّدالشّهدا(ع) مقدم بدارند, به درد سيّدالشّهدا(ع) نميخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، مشغول آذوقة زن و بچه و نام و نشان باشيم, مسلّم است كه وليّ خدا تنها ميماند.
آنهايي كه به حضرت كمك نكردند, چند دسته بودند؛ يك دسته كساني هستند كه در صف دشمن رودرروي سيّدالشّهدا(ع) ايستادند و تا حدّ ريختن خون ايشان مقاومت كردند. دستة ديگر كساني بودند كه, بيتفاوت نشسته, فقط نصيحت كردند كه, به كوفه نرويد اگر برويد كشته ميشويد, و با كشته شدن شما زمين خالي از حجّت ميشود. بعضي هم مثل عبيدالله جعفي, از كوفه خارج شده بود تا در جريان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد كردند و فرمودند: «عبيدالله، وضع تو به خاطر عثماني بودن خوب نيست اگر به ما ملحق شوي همة گذشتهات جبران ميشود». در جواب گفت: من از كوفه خارج شدم تا خيالم راحت باشد, حالا دوباره خودم را گرفتار كنم. نه با شما هستم نه با ابن زياد, ولي اسب تندرويي دارم كه هر كه سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگيرد, آن را به شما ميدهم كه فرار كنيد. تلقي اين آدم را ببينيد در مقابل دعوت حضرت حاضر شد؛ مثلاً ماشين آخرين سيستم يا هواپيماي شخصي خود را بدهد كه حضرت سوار شوند و از محاصرة ابن زياد بيرون روند غافل از اينكه, حضرت آمدهاند تا ابن زياد را محاصرة تاريخي كرده, شكست دهند.
عدّهاي نيز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده, از سيّدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنكه وقتي سيّدالشّهدا(ع) راه افتادند, در كعبه ايستادن, مشكلي را حل نميكند. مسئلة اساسي كمبود معرفت است. اينكه انسان نفهمد تنها راه، راه «وليّ خدا» است, اينكه انسان خيرخواهي خود را براي وليّ خدا از حدّ پيشكش كردن اسب و مانند اينها, جلوتر نبرد, اينكه؛ خودش را به اصطلاح فهميمتر از وليّ خدا بداند و خيال كند اين حق را دارد كه وليّ خدا را موعظه كند, عوامل تنهايي وليّ خدا و جدايي حساب ما از اوست.
در مقابل, حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همة كساني بودند كه از روي بصيرت و درايت به حضرت پيوستند, اگر همة مقاتل را بگرديد، يكجا نمييابيد كه موّرخان نقل كردهاند كه حضرت پيشنهادي به امام داده باشند كه مثلاً برويد يا نرويد, جنگ كنيد يا نكنيد, زن و بچه با خودتان ببريد يا نبريد, كاملاً ميدانند كه سيّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان ميخواهد بهره ببرد, بايد همراه حضرت شود.
عدّهاي هم كساني بودند كه دير آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتي نامة حضرت به دستشان رسيد با سخنرانيهاي تند ديگران را تحريك كرده, راه افتادند ولي وقتي رسيدند كه ديگر دير شد و ماجراي كربلا تمام شده بود؛ چون از قبل آمادگي نداشتند.
الف ـ علاقه به دنيا: اگر در دل انسان هوسي باشد اين هوس در جايي راهش را از اولياي خدا جدا ميكند ولو ممكن است قدمهايي همراه با اولياي خدا برود اما آنجايي كه اين هوس سر بر ميدارد راه انسان را از وليّ خدا جدا ميكند. تأخيرها, سستيها, كم معرفتيها و… از همه مهمتر, تعلق به دنياست كه موجب ميشود انسان تا مرز ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) پيش برود. همان كساني كه براي سيّدالشّهدا نامه نوشته بودند, براي حفظ دنيا و غنيمت بردن از يكديگر سبقت ميگرفتند تا پيش ابن زياد, عزيز شوند. كار آنها در اثر حبّ دنيا به جايي رسيد كه صفشان را از سيّدالشّهدا(ع) جدا كردند. عمر سعد كسي است كه در لشكر صفين, اگر فرمانده نبوده لااقل شركت داشته است اما حالا فرماندهي لشكر ابن زياد را قبول كرده! طمع در گندم ري, ريشة اين تغيير موضع بود. وقتي به او پيشنهاد فرماندهي لشكر را دادند يك شب مهلت خواست. در واقع ابن زياد نوعي تزوير كرد, اول تجهيز كرد و فرماندهي آن را همراه با حكومت ري, به عمر سعدداد چون ري, آن روز بخش عظيمي از منطقة حكومت اسلامي بود, بعد كه براي حركت آماده شد به او گفتند: شورش خوابيده و سركوب شده بايد به كربلا بروي. گفت: نميروم, گفتند مهم نيست. حكومت ري را برگردان. گفت: اجازه دهيد فكر كنم, تا صبح قدم ميزد و تأمل ميكرد و ميگفت: «ميگويند» يك آخرتي هست يعني از لفظ «يقولون» استفاده ميكرد و بالاخره به جنگ سيّدالشّهدا(ع) رفت. حضرت بين دو لشكر با او صحبت كردند و فرمودند: چرا در اين كار شركت كردي؟! گفت: دنيايم چنين و چنان است. حضرت فرمودند: من, تأمين ميكنم. بهانههاي زيادي آورد, آخر هم زير بار نرفت؟
تعلّق خاطر به دنيا درجايي انسان را رودرروي اولياي خدا قرار ميدهد و اين خطر براي همه ما جدي است. بعضي از بزرگان تعبير خيلي زيبايي داشته, ميگفتند: يكي از اقسام گريه در مراسم سيّدالشّهدا(ع) گرية خوف است كه انسان واقعاً خائف باشد, نكند روزي پيش بيايد مثل مدعياني كه نامه نوشته بودند كه, باغهاي ما آماده, نهرهاي ما جاري و مزارع ما خرم و آباد است, منتظر قدوم شما هستيم اما وقتي كه وليّ خدا آمد تيغ روي او بكشيم, بعد از دعوت, او را محاصره كنيم.
ب ـ جمع بين دنيا و آخرت: عامل ديگري كه موجب جدايي از سيّدالشّهدا(ع) و حتي موجب قرار گرفتن در صف ابن زياد شد, اين بود كه عدّهاي ميخواستند بين دنيا و آخرت جمع كنند. با خود تصفية حساب نكرده بودند تا بتوانند يكي از ايندو را انتخاب كنند؛ لذا خداوند متعال فتنهها را پيش ميآورد تا انسان يكي را انتخاب كند. عدهاي گفتند: سري كه درد نميكند دستمال نميبندند, نه با سيّدالشّهدا(ع) ميجنگيم و نه با ابن زياد درگير ميشويم, چون سهم ما از بيتالمال قطع ميشود. ابن زياد با 20 الي 30 نفر سرباز به اضافة 10 يا بیستنفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زياد اول چند نفر از اين سران را بالاي دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه كنيد و بگوييد لشكر شام در راه است مقاومت بيفايده است. چرا ميخواهيد بجنگيد؟ شما كه در مقابل لشكر شام نميتوانيد مقاومت كنيد. بعد هم گفت: به مردم بگوييد هر كس تا شب در اينجا باقي بماند سهمش از بيتالمال قطع ميشود, بعد هم به يكي از همين سران دستور داد تا يك پرچم سفيد به دست بگيرد و بگويد: هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است مردم هم گروه گروه زير پرچم ميآمدند, لذا آن چند نفر, چهار هزار نيرو را با نيرنگ جمع كردند.
اينكه آدم بخواهد جمع بين دنيا و آخرت كند؛ يعني هم نماز بخواند, هم دين داشته باشد, نه با يزيد بجنگد نه با سيّدالشّهدا(ع), ارادة جمع بين اينها موجب شد قدم به قدم آمدند به لشكر نخيله, آمدند با اين نيّت كه انشاءالله صلح ميشود, بعد هم گفتند: برويم كربلا انشاءالله اتفاقي نميافتد, كم كم كار به جايي رسيد كه از همديگر سبقت ميگرفتند مبادا از غنيمت عقب بمانند و مبادا پيش ابن زياد بگويند: اين افراد كوتاهي كردند. غافل از اينكه؛ تنها ماندن سيّدالشّهدا(ع) بزرگترين جرم است, لازم نيست با ايشان بجنگيم. همين كه دو صف ايجاد شد (صف سيّدالشّهدا(ع) و صف يزيد), بايد به هر قيمتي شده در صف سيّدالشّهدا(ع) باشيم نه در صف ابن زياد, ولو آخر كار صلح شود. اينكه انسان خيال كند اگر كار به كشتار و ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) نرسد, در لشكر ابن زياد بودن جرم نيست, از نقطه ضعفهاي اساسي است. عدهاي بر اين فكر بودند كه ميشود مسلمان بود ولو زير چتر ابن زياد!! حالا ابن زياد حاكم باشد يا امام حسين(ع) چه فرقي ميكند. مثل كساني كه الآن در آمريكا هستند و خيال ميكنند دينشان را هم حفظ ميكنند, زيرا آمريكا نميگويد نماز نخوانيد, اصلاً كاري به دين ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلماني بهتر و بيشتر است!! غافل از اينكه نبودن در صف سيّدالشّهدا(ع) گناه كبيره و اعظم كبائر است. حر(ره) يك شخصيت بسيار بسيار محترم و فوقالعاده است, و با توجه خود, معجزه كرده است و يكي از نمونههاي توبه است. وقتي براي عذرخواهي خدمت سيّدالشّهدا(ع) آمد, به آقا عرض كرد؛ گمان نميكردم كار ابن زياد با شما به اينجا برسد!! اين فكر, خودش عين جرم است, بر فرض كار ابن زياد با سيّدالشّهدا(ع) به اينجا نميرسيد, مگر بايد كار به جنگ برسد تا شما در صف سيّدالشّهدا(ع) قرار بگيريد؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زياد باشد و سيّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟
ج ـ احساس عدم احتياج به وليّ خدا: اينكه جرم را تا به آخر نرسيده, جرم ندانستن و به دنبال جمع دنيا و آخرت بودن, تأخير داشتن, خود را محتاج وليّ خدا نديدن, اينكه ميشود جزء اولياي خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سيّدالشّهدا(ع) نباشيم, جرمهايي است كه وجود داشته و علت تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شده است. خيال ميكردند براي اصلاح شدن نيازي به سيّدالشّهدا(ع) نيست؛ لذا طواف كرده, نماز ميخواندند, چله نشيني ميكردند تا تهذيب حاصل شود.
به ما دستور دادهاند مهيّاي ظهور باشيد؛ چون ظهور دفعتاً واقع ميشود, اصحاب امام زمان(ع) به علت آمادگي, به محض شنيدن نداي حضرت، همگي در مكّه جمع ميشوند. خوب اينها كه بيكار نيستند ولي طوري آمادهاند كه اگر آب دستشان باشد, زمين گذاشته, ميروند. حبيب بن مظاهر در ميان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد كرد و گفت: كجا ميروي؟ گفت: ميروم تنظيف, گفت: وقت اين كارها نيست از سيّدالشّهدا(ع) نامه رسيده, بايد رفت. از وسط راه, خانه نرفته برگشتند و به طرف كربلا رفتند. اين آمادگي خيلي فرق ميكند با آن كسي كه در زمان رسيدن سيّدالشّهدا(ع) به كربلا, تازه براي زن و بچهاش آذوقه ميبرد. خيلي هم دوست دارد به حضرت كمك كند ولي از قبل فرصتها را تخمين نزده, خودش را مهيّا نكرده, اهل سرعت و سبقت نبوده, پيدا است چنين آدمي عقب ميافتد. اشتغال انسان به كار خويش و اينكه دلمشغولي انسان، كار وليّ خدا نباشد, يا اينكه صبح كه بلند ميشود فكرش اين نباشد كه, امروز كجاي كار امام زمان(عج) زمين است تا من بردارم، مشكل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برميدارد، نه اينكه ما ايشان را ياري كنيم. در صلواتي كه از امام حسن عسكري(ع) براي امام عصر(ع) نقل شده, آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدينك و انصر به اوليائك و اوليائه و شيعته و أنصاره»11 خدايا او را ياري كن و به وسيلة او, دوستان خود را و دوستان او را و شيعيان و ياران او را, ياري كن. به هر حال بايد ديد كجاي اردوگاه سيّدالشّهدا(ع) خالي است، همانجا را پر كرد. دنبال كار خودمان نباشيم، اگر ما به دنبال آيتالله شدن باشيم و آن يكي, به دنبال خانه خريدن باشد, حتماً اين تعلقات، ما را از وليّ خدا دور ميكند. مؤمن بايد اول صبح كه بر ميخيزد همّت و فكرش اين باشد كه كجاي اردوگاه وليّ خدا خالي است, خودش را در آنجا حاضر كند. اگر اين آمادگي و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت وليّ خدا موفق ميشود, همينكه حضرت پرچم برداشت چنين شخصي آماده است. همة كارهايش را كرده, نه اينكه وقتي جنگ شروع شد تازه به فكر نماز و روزههاي قضا و به فكر قرضهايش باشد. حالا كه سيّدالشّهدا(ع) به ميدان آمده, وقت نماز قضا خواندن نيست اينها را بايد قبلاً ميخواند بايد خود را به هر قيمتي شده به سيّدالشّهدا(ع) برساني ولو اينكه اين دو ركعت نماز را نخواني ولو همة قرض عالم روي دوش تو باشد, تا بروي قرضت را بدهي كار تمام شده است.
در هر صورت, اين آماده نبودنها و غفلتها, سلسله عواملي است كه موجب جدا شدن افراد مختلف, از سيّدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شد.
(سيد محمد مهدي ميرباقري. ماهنامه موعود شماره 83)