کاش زود تر بیدار شده بودیم
با یاد و نام تو روز را طلوع و غروب می کنم پس چه زیباست
با یاد تو و با تو بودن، چون لحظه ها را شیرین می کند.
هرکس دوست دارد پادشاهی داشته باشد
و با پادشاهی رفت و آمد کند، ما پادشاهی داریم که خیلی
متواضع است هر وقت که ما فقط به یادش بیفتیم به
قلبمان سفر می کند چونان میهمانی نه صاحبخانه ای
در آن آشیان می کند.
پس چقدر غافلیم از این لحظه های شیرین با هم بودن و همینکه
بیداران درخواب رفته می شویم می فهمیم که چقدر جاهل به عاقل
زیبا بودیم ولی ای کاش زودتر بیدار شده بودیم.
خدایا ما را به دنیا بازگردان تا تو را در لحظه هایمان نقاشی کنیم
و جا دهیم آن همه لحظه هایی که تو به ما دادی با دو دست تقدیمت
کنیم .
ندا می آید ای غافلان چرا بیدار نمی شوید من شما را بهتر
می شناسم اگر باز هم همین کار بکنم شما نیز همان کار را
خواهید کرد پس بچشید آتش سوزناک دوزخ را که گوارای آن
همه دل شکستنهایتان باد!
خدایا آنی و لحظه ای ما را به خودمان وا مگذار!
« ز، فتاحی »