دهه فجر


دلم گرفته نیست.
دلم می خواهد زمانه ی پیامبر خدا(ص) باشد!
دلم می خواهد «جابر» باشم: مقابل در خانه ات بایستم و اجازه بگیرم که داخل شوم. و بعد دو زانو مقابلت بنشینم و تو برایم سخنی بگویی.
از آن سخنهایی که دری به سوی حقیقت می گشاید.
می دانی؟
از «اویس قرنی» بودن کارم گذشته است؛
دلم دیدار می خواهد!
دلم از موشکها و فضاپیماها گرفته است؛
از هواپیماها و قطارهای مملو از مسافر
از اتوبوس ها و سواری های تندرویی که من را به تو نمی رسانند، دلم گرفته است.
دلم اسب می خواهد؛
شاید هم یک شتر تیزرو.
حتّی اگر نشد یک قاطر؛
تا مثل «مفضل»ها و «زراره»ها،
کرایه شان کنم و تا در خانه ات
هی هی کنان بیایم!
عید نوروزها برایت گل و هدیه بیاورم.
روزهای مصیبت، خرما و تسلیت.
آقای مهربان و عزیزم!
دلم از خانه هایی که خانه ی تو نیست، گرفته است.
از دیدار آدمهایی که «تو» نیستند!
از حرفهای آدمهایی که حرفهای تو نیست.
دل تنگ شده ام.
دل تنگ بهاری که بهاری باشد!
خانه ات کجاست مسافر؟
میرعیسی خانی
بیست کارت تبریک سال نو خریده ام و در ذهنم سپرده ام که به چه کسی چه کارتی بدهم. برای معلمم، برای همکارانم، برای دوستانم، برای خاله و عمو و دایی و عمه و حتّی دختر و پسرهایشان که ازدواج کرده اند. موقعی که داشتم کارتها را داخل پاکتهایشان قرار می دادم، تازه یادم افتاد یک کارت کم است. برای مهمترین کسی که وقتهایی که یادم هست، برایش زندگی می کنم. با خودم می گویم: «یادم رفت! فردا! فردا برایش می خرم.»از صبح توی ذهنم مرور می کنم: «کارت یادت نرود!» و وقتی در تاکسی نشسته ام و به سمت لوازم التّحریری می روم، در ذهنم فکر می کنم الان است که فروشنده بگوید: «إ؟ باز هم آمدی کارت تبریک بخری؟» و من هم پاسخ او را می دهم: «مهمترین شخص یادم رفته است.» توی ذهنم مکالمه ام را با فروشنده اینطور کامل می کنم که فروشنده می گوید: «برای چه کسی؟» و من می گویم: «پدرم که در عین حال رئیسم هم محسوب می شود.» بعد فروشنده می گوید: «آهان! امام زمان(عج) را می گویی؟» و من هم به این نکته بینی اش احسنت می گویم. بعد با سلام و صلوات کارت زیبایی به من می دهد و از من می پرسد که چه چیزی می خواهم برای او بنویسم؟ و من می گویم: «حتماً یک جمله اش «حلالم کن» است.»
وقتی به مغازه می رسم، مکالمه ی ذهنی ام شکافته می شود. فروشنده می گوید: «کارتهای سال نو تمام شد!» دلم هُرّی پائین می ریزد. یعنی دست خالی بروم؟ به سمت کارتهای غیر سال نویی آخر مغازه می روم که رویشان گل و بلبل و منظره و میوه است. استندِ گردان را می گردانم و سعی می کنم زیباترین کارت را پیدا کنم.
فروشنده آرام به سمتم می آید و می گوید: «حالا کارت نده! ولش کن!» و من شتابزده می گویم: «نمی شود! خیلی مهم است! مهمترین کسی است که باید به او کارت بدهم.» و همزمان یک کارت را بالاجبار برمی دارم و می گویم: «بهترین کارت اینجاست! چاره ای نیست. هر چند تکراری است و قبلاً برای کسی برش داشته ام.» فروشنده کارت را از من می گیرد تا پاکتش را بدهد و می گوید: «اگر مهمترین کس است چرا آخرین نفر یادش افتاده ای؟» چیزی نمی گویم؛ ولی در ذهن می سپارم که حتماً یک جمله ی تبریک سال نوی کارت این باشد: «پدرم! مهربانم! عزیزترینم! حلالم کن!»
میرعیسی خانی
مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیار می کرد و داد «الله الله» داشت. شیطان بر او ظاهر شد و کاری کرد که نوای مرد خاموش شود. شیطان گفت:
ای مرد! این همه «الله الله» گفتی، آیا یک بار شد که لبیک بشنوی؟ تو اگر در خانه ای رفته بودی و این اندازه ناله کرده بودی، جواب تو را داده بودند.
مرد به خیال خود، این حرف را منطقی دانست و دهانش بسته شد و دیگر ذکر خدا نگفت. در رویا هاتفی علّت ترک مناجات را پرسید و او هم دلیل را بازگو کرد. هاتف گفت:
مأمورم از طرف خدا جوابت را بدهم که: دردی که در دل تو قرار دادیم و سوزی که ما در دل تو نهادیم، خود لبیک ماست.
***
«سیره نیکان» یکی از پنج کتاب مجموعه ی «کشکول موعود» است که به سیره و سنّت علما و بزرگان دین پرداخته است.
ناشر این کتاب، در ابتدای کتاب آورده است:
«در عصر غیبت و غفلت، دامهای گسترده ی ابلیس در سکوت و بی صدا، همه را به مرگی ناگزیر در عین ناکامی می کشانند. از اینجا این چراغهای روشن مردان نام آور اهل ذکر و عبرت است که ره می نماید و مردان و زنان را از بیراهه می گذارند.
سیره نیکان مجموعه ای است درباره ی علما، فضلا، سیمای مردان مرد از قبیله ی ایمان و رستگاری، همه ی آنچه که آن برگزیدگان در پی گرفتند و به مدد آن از دامهای گسترده شده، رستند.»
این مجموعه که شامل حکایتهای کوتاه و شیرین از زندگی علماست، مناسب برای مرد و زن، پیر و جوان و کوچک و بزرگ است.
موسسه ی موعود عصر(عج) در سال 1392 این اثر را در 208 صفحه منتشر کرده است.
واکنش خواننده پس از پایان کتاب: باید صاحب نَفَسی یافت…
میرعیسی خانی
خدمت مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام عرض کردند آقاجان ایرانیان عیدی دارند بنام نوروز ودر اون لحظه برج حمل “تحویل سال” هفت سینی دارند نظرتان چیست؟
فرمود:من به شما هفت سینی یاد می دهم که هرکس در آغاز برج حمل (شروع سال)آنها را با گلاب وزعفران بنویسد و خودش وخانواده اش از آن بخورد من ضامنم تا اخر سال با سلامت وباتندرستی زندگی کنند …
سلامٌ علی اِل یاسین
سلامٌ علی ابراهیم
سلامٌ علی موسی و هارون
سلامٌ هی حتی مطلع الفجر
سلامٌ علی نوحٍ فی العالمین
سلامٌ علیکم طبتم فادخلوها خالدین
سلامٌ قولاً من رَّبٍ رَّحیم
که همان هفت آیه قرآنی است که با سین شروع می شوند.
مرحوم حضرت ایت الله سید عباس کاشانی ره میفرمودند :هرکس نتواند بنویسد بخواند که همان اثر را دارد
“تسنیم”
فاطمه (س)در شعب ابی طالب
هنوز دو بهار از عمر نازنین فاطمه (س) نگذشته بود که فشار و خفقان و آزار و اذیت مشرکین به جایی رسید که ، حضرت عبدالمطلب _ بزرگترین حامی پیامبر (س) _نسبت به آن حضرت احساس خطر کرد و دستور داد همه بنی هاشم ،شهر مکه را ترک کرده و درکنار آن به شعب ابی طالب که در میان دو کوه قرار گرفته بود ، پناه ببرند .
در مدت سه سال (از سال هفتم تا دهم بعثت ) با وضع دلخراشی (در محاصره اقتصادی ،سیاسی و اجتماعی قریش ) در همین دره سکنی گزیدند.
ناله های جانسوز فرزندان و نونهالان ،از شدت گرسنگی و فشار به گوش سنگدلان مکه می رسید ولی کوچکترین اثری نداشت .
مسلمانان در طول این مدت آن چنان در تنگنا قرار گرفتند که رنگ رخسارشان تغییر یافت .ضعف و ناتوانی و بیماری بر آنان مستولی گشت ،زیرا در اثر محدودیت شدید نمی توانستند روزانه بیش از یک خرما یا نصف آن غذا بخورند.
آری ، فاطمه (س) در این برهه از تاریخ ( از دو سالگی تا پنج سالگی ) شاهد بود که مسلمانان رنجور و خویشاوندانش از شدت گرسنگی ،پوست شتر دورافتاده ای را که در زیر خاک و غبار دشت حجاز آلوده گردیده ، با آب می شویند و سپس با آتش نرم می کنند و آنگاه از روی اضطرار با آن رفع گرسنگی می نمایند.
فاطمه (س) از همان کودکی با نا مهربانی ها آشنا بود!
منبع : برگرفته از کتاب سیری در سیره حضرت زهرا (س)
رهبر انقلاب در جلسه تبیین سیاست های اقتصاد مقاومتی:
امسال حماسه سیاسی به وجود آمد ولی متاسفانه حماسه اقتصادی به تاخیر افتاد. ابلاغ سیاست های مقاومتی باید سرآغازی برای حماسه اقتصادی در سال 93 باشد.
“تسنیم”