خانه ات کجاست؟!!!
قطعاً تو هستی و این را
در این طوفان بحران و بلا و ناپاکی،
از آرامشی که در قلبم موج می زند،
حس می کنم.
می دانم اگر تو نبودی، کسی نبود که حرفهای غم بارم را بفهمد و مرهم بگذارد.
امّا دل تنگ شده ام!
دلم می خواهد زمانه ی پیامبر خدا(ص) باشد!
دلم می خواهد «جابر» باشم: مقابل در خانه ات بایستم و اجازه بگیرم که داخل شوم. و بعد دو زانو مقابلت بنشینم و تو برایم سخنی بگویی.
از آن سخنهایی که دری به سوی حقیقت می گشاید.
می دانی؟
از «اویس قرنی» بودن کارم گذشته است؛
دلم دیدار می خواهد!
دلم از موشکها و فضاپیماها گرفته است؛
از هواپیماها و قطارهای مملو از مسافر
از اتوبوس ها و سواری های تندرویی که من را به تو نمی رسانند، دلم گرفته است.
دلم اسب می خواهد؛
شاید هم یک شتر تیزرو.
حتّی اگر نشد یک قاطر؛
تا مثل «مفضل»ها و «زراره»ها،
کرایه شان کنم و تا در خانه ات
هی هی کنان بیایم!
عید نوروزها برایت گل و هدیه بیاورم.
روزهای مصیبت، خرما و تسلیت.
آقای مهربان و عزیزم!
دلم از خانه هایی که خانه ی تو نیست، گرفته است.
از دیدار آدمهایی که «تو» نیستند!
از حرفهای آدمهایی که حرفهای تو نیست.
دل تنگ شده ام.
دل تنگ بهاری که بهاری باشد!
خانه ات کجاست مسافر؟
میرعیسی خانی