نگاه ویژه خداوند به حجاب (بخش دوم)
آیه حجاب در سوره احزاب آن هم در آیه 59 آمده است سوره احزاب یک سوره مدنی است که در مدینه بر پیامبر (ص) نازل شده چون کلام کلام حکیم است از زمان نزول آیه و مکان نزول آن هم استفاده ها می بریم حالا می پرسیم که چرا در مکه آیه حجاب نیامده ؟جواب ،بدلیل اینکه در مکه به زن ارزشی قائل نبودند حتی دخترها را زنده به گور می کردند اصلا دختر داشتن ننگ بود در یک همچین جامعه ای نمی شد از لزوم صدفی برای زن صحبت کرد پس در آن زمان خداوند آیه حجاب را نفرستاد بلکه خداوند خواست اول پیامبر به مردم بفهماند که زن ریحانه است زن محترم است حقوقی دارد نباید هتک حرمت شود بعد از اینکه این مقدمات فراهم شد و زن را مانند مرواریدی گرانبها شناساند و به او شخصیت داد آیه ی حجاب را بر پیامبر فرستاد که این موجود متشخص و با ارزش در صدف حجاب قرارگیرد تا از اذیت و آزار و نگاههای افراد مریض دل محفوظ بماند این نشان میدهد که نگاههای بیماردلان با حجاب یکجا جمع نمی شود پس اگر امروزه دیدیم کسی اینگونه به ما نگاه می کند باید در حجاب داشتن خودمان شک کنیم و بدانیم که حتما مشکلی در حجاب من بوده که این شخص به خودش جرات داده اینطور نگاه کند .جواب سومی که میدهند این است که لا اکراه فی الدین . باید توجه داشته باشیم که این حرفها را دشمنان اسلام و ائمه به دهان جوانان مسلمان ولی ساده اندیش ما می اندازند که اسلام و احکام آن را از بین ببرند چون می بینند که جوانان ما به خاطر اسلام از همه چیز خود می گذرند و دوست دارند که مومن بمانند لذا دشمنان دین و طاغوتیان زمان ، تنها راه را در جدا کردن مردم از دین می بینند اما باید به اینها اینطور گفت که خواهر عزیزم در همین آیه خدا فرموده که قد تبین الرشد من الغی خداوند در این آیه راه را دو جا تقسیم کرده است درست است که اکراهی در دین نیست اما این دو راه به یک مقصد نمی رسد و باید اول مقصدت را بشناسی و بعد شروع به حرکت کنی همیشه انسان با کمک گرفتن از عقل خود انتهای مسیری را که در آن پیش می رود را نگاه می کند و هیچگاه چشم بسته و بدون تعیین مقصد درمسیری تخته گاز نمی رود چون احتمال می دهد که یا پرتگاهی در نزدیکی باشد و یا به بن بستی بخورد با وجود احتمال شخصی خودش ،این کار را انجام نمی دهدلذا اول از اهل مطلع می پرسد که آیا او را به مقصد منظور می رساند یا نه و بعد به مسیر خود ادامه می دهد حال اگر این احتمال نباشد بلکه خداوند بگوید قطعا سقوط خواهی کرد چه حالی پیدا می کند در این آیه خدا آگاهی می دهد و قطعی خبر می دهد او راهنماست و انتهای مسیرها را برای ما مشخص کرده و فرموده کسی که کافر به طاغوت شد و ایمان به ما آورد مقصدش به نورانیت میرسد ولی کسی که با طاغوت همراه شد و راه کفر و دشمنان دین را پیش گرفت اصحاب نار هستند و جاودانه در جهنم می مانند پس اگر بخواهیم در مسیر زندگی اشتباه نکنیم باید توجه به کل این آیه داشته باشیم و نگذاریم دشمن ما را فریب دهد چون همیشه دشمنان در کمین بوده اند و هستند و خدا هم درجای جای قرآن تذکر داده که دشمنان میخواهند در جلوه دوست به ما نزدیک شوند شما آگاه باشید مثلا خداوند در بقره آورده دشمنان می گویند انما نحن مصلحون ما صلاح شما را می خواهیم اما شما آگاه باشید الا انهم هم المفسدون آگاه باشید که آنها خود آنها مفسدون هستند و می خواهند فساد را به جامعه شما بیاورند این همان کاری است کهالان دشمنان اسلام با تبلیغات خودشان در بین قشر جوان ما و تحصیل کرده ما می کند و خود را در جلوه دوست در آورده و ما هم شاهد فسادهای ایشان که در جامعه مان وارد شده هستیم اما تنها راه نجات ، توجه کردن به راهنایی های خدا ی متعال است و مکر دشمنان را به خودشان بر گرداندن است انشالله که بتوانیم دوستان واقعی را از دشمنان فریبکار تشخیص بدهیم تا در دام آنها نیفتیم و با تبعیت کردن از آنها جزو ولا الضالین نباشیم .
بخش دوم سخنرانی طلبه سطح سه گیتی فتح اللهی
نگاه ویژه خداوند به حجاب (بخش اول)
ما خلقناالانس و الجن الا لیعبدون
طبق این آیه خلقت ما تنها برای عبادت کردن خدای متعال است اما عبادت کردن مصادیق مختلفی دارد از انواع عبادتها برای یک نفر که مکلف شد واجب می شود می توان زکات و خمس و روزه و حج و نماز و حجاب داشتن در مقابل نامحرمان را نام برد خوب هر کدام از این عبادتها شرایطی دارد که اگر آن شرایط نباشد انجام آنها واجب نمی شود . مثلا زکات تنها برای صاحبان غلات و چهارپایان در صورتی که به حد نصاب برسد آن هم سالی یکبار واجب می شود و یا خمس که فقط در چند مورد است مثل گنج که برای اکثر مردم پیشنمی آید تنها معروفترین آن موارد ، اضافه آمدن درآمد از مخارج است که باز هم خمس این مورد هم تنها سالی یکبار واجب می شود از عبادت دیگر اگر بخواهیم یاد کنیم حج است که در تمام عمر یک نفر فقط یکبار واجب می شود که باز برای خودش شرایطی دارد که شاید برای افراد زیادی حتی آن شرایط در کل عمرشان جمع نشود و همچنین عبادتهای دیگر که فقط و فقط در زمانهای خاصی واجب می شود اما در باره محجبه بودن در پیش نامحرمان ، خواهران عزیز اگر دقت کنیم اولا از آنجا که در آیات قرآن ، خدای متعال به آن امر کرده حتمی و واجب هست و ثانیا محدود به زمان خاصی از ایام هم نیست شب باشد یا روز – ماه رمضان باشد یا ماههای دیگر سال – پیر باشی یا جوان – بیمار باشی یا سالم – فقیر باشی یا مستطیع فرقی ندارد خلاصه خداوندبزرگ بر همه مکلفین رعایت کردن حجاب در مقابل نامحرمان رالازم و واجب دانسته است از اینجا یک چیز دستگیر ما می شود که خداوند به مسئله رعایت حجاب در مقابل نامحرمان نگاه ویژه و خاصی داشته و چون تمام دستورات الهی برای خوشبختی ما انسانها آمده معلوم می شود که این یک امر خیلی مهمی برای زندگی سالم در جامعه داشتنوخوشبختی هست و لذا خدا هم توجه ویژه به آن کرده و برایش خیلی مهم بوده است یک مثال ملموس بزنم ما خانمها در آشپزخانه انواع طعم دهنده ها و ادویه جات را برای آشپزی می خریم ولی بعضی از این طعم دهنده ها برای ما خیلی مهمتر است و تقریبا می شود گفت در تمام غذاها استفاده می کنیم و اصلا شاید بدون آنها نتوانیم بکار آشپزی مشغول شیم مثل نمک وبعضی از آنها را در بیشتر غذاها استفاده می کنیم مثل زردچوبه و زعفران یا زیره اما بعضی از ادویه ها را شاید سالی یکبار هم استفاده نکنیم مثل گلپر مثل آویشن .پس مسلما ما به بعضی از این مواد برای خوب در آمدن کارمون خیلی بیشتر نیاز داریم . در عبادتها هم همینطور است اگر بخواهیم واقعا از خدا اطاعت کنیم باید هر چیزی که در نظر خدا مهم است برای ما هم مهم باشد و بیشتر رعایت کنیم اما متاسفانه امروزه اگر از مسئله حجاب میخواهیم صحبت کنیم با سه تا جواب روبرو می شویم که ما الان به هر سه تای آنها پاسخ میدهیم . یکی از جواب آنها این است که ای بابا میخواهیم امروزی باشیم . من نمی دانیم اگر امروزی بودن با ریختن مو و نمایش دادن بدن هست که باید بگوییم انسانهای نخستین امروزی ترین افراد بودن . که این حرف را هیچ عقل سلیمی قبول ندارد . جواب دومی که میدهند این است می خواهیم با کلاس و متشخص باشیم من نه با روایات ائمه ،بلکه از خود قرآن دلیل می آورم چون که در قرآن خدا فرموده لا ریب فیه یعنی هیچ شکی در ان نیست و محکم ترین دلیلها متن قرآن است پس دلیل قرآنی می آوریم که بی حجابی ارزش و شخصیت نیست بلکه برعکس حجاب نشانه با ارزش بودن و شخصیت داشتن یک زن است واین حجاب است که زن را خاص می کند و دیگران با دید چیزی پیش پا افتاده و کم ارزش و قابل دسترس برای عموم نگاه نمی کنندهمانطور که از یک ماشین خیلی گران بها برای مسافر کشی و استفاده های عمومی استفاده نمی کنند بلکه در محیط سرپوشیده و زیر پارچه ای ضخیم نگهداری می کنند که گرد وخاک هم به او گزندی نزند . اما اینها ادعا بودند ولی دلیل چیست ؟
بخش اول سخنرانی طلبه سطح سه گیتی فتح اللهی
داستان هدیه مادرم زهرا (علیها سلام) قسمت دوم
گفتم چه می گویی مردن یا شهید شدن چه فرقی دارد؟ گفت تو دعا کن من هم شهید بشوم. گفتم؟ تو را نمی دانم اما من حالا حالاها قصد مردن ندارم. آنروز هم مثل یک روز پر از سوال برایم گذشت. تا اینکه یک روز وقتی در خوابگاه استراحت می کردم، یکدفعه یکی از بچه ها نفس زنان وارد شد و گفت بدو که دوستت چاقو خورده و او را به بیمارستان بردند. آنقدر هول شده بودم که ندانستم چطور به بیمارستان رسیدم. وقتی رسیدم آنجا، حالش اصلا خوب نبود. با التماس رفتم کنار تختش. انگار چیزی می خواست بگوید ولی نمی توانست. کاغذی در دستش بود که آن را به من داد و به زحمت گفت: تا زنده ام این نامه را نخوان. من هم قول دادم که نخوانم. همینطور که دستش در دستم بود، سرش را برگرداند و از دنیا رفت. مات و مبهوت مانده بودم نمی دانستم چه کار باید بکنم. آنقدر داد کشیدم که از حال رفتم، وقتی به هوش آمدم، نامه هنوز در دستم بود. چند روزی می شد از کنارم رفته بود و من مدام گریه می کردم و اشک چشمانم خشک نمی شد. بعد از چند روز تازه به خودم آمدم و تصمیم گرفتم به سراغ نامه ای که برایم نوشته بود بروم، با ترس نامه را باز کردم همه چیز بعد از خواندن آن نامه برایم روشن شد. بعد از خواندن نامه فهمیدم که در خیابان، به دختران بدحجاب تذکر می داد. علت چاقو خوردنش هم همین بود. برایم نوشته بود من به آرزویم میرسم و هدیه مادرم حضرت زهرا ر به تو هم میدهم. امیدوارم ازآن خوب استفاده کنی. این هدیه مرا، همیشه نجات می داد. برایم یک چادر با کلی خاطره و سوال گذاشت و رفت .از دوریش اذیت می شدم اما چاره ای نداشتم جز اینکه با خاطراتش زندگی کنم. تمام حوادث مثل یک خوابی بود که از جلوی چشمانم به سرعت عبور می کرد. مدت ها گذشت اما من هدیه او را که چادر بود استفاده نکرده بودم. یعنی بلد نبودم از طرفی هم می ترسیدم مسخره ام کنند. ولی یک روز به یاد روزهایی که با هم بودیم چادر را سر کرده و به طرف مزار شهدا رفتم. نمی دانستم چه کار می کنم انگار کنترل پاهایم دست خودم نبود چیزی مرا به این سو و آن سو می کشید. حالا معنای حرفهایش را می فهمیدم چقدر آرامش داشتم گرچه حرف هایی هم از طرف دوستانم میشنیدم ولی اهمیت نمی دادم. آنروز با شهدا عهد بستم راه دوست عزیزم را ادامه دهم و آرزوی شهادت کردم حالا می فهمیدم هدیه مادرش چه بود و چرا همیشه با آرامش زندگی می کرد…
قسمت دوم داستان توسط طلبه پایه سه مریم بیات
داستان هدیه مادرم زهرا (علیها سلام) قسمت اول
با نام او که آرامش بخش دلهاست…
دختر خوب و آرامی بود با او تازه آشنا شده بودم. اهل شهرستان بود و با همان سادگی، برای ادامه تحصیل به تهران آمده بود. باهم در یک اتاق می ماندیم. هم در درس تلاش فراوان داشت، هم در امر خودسازی و آگاهی دادن به مردم. آنقدر آرامش داشت که این را می شد از چهره اش متوجه شد. در بحث ها شرکت می کرد البته خیلی اهل مطالعه بود. می گفتم چقدر کتاب می خوانی خسته نمی شوی؟ می گفت باید از عمر نهایت استفاده را برد. بی خود گشتن که زحمت نمی خواهد باید زحمت کشید تا به جایی رسید. زیاد معنای حرف هایش را متوجه نمی شدم. فکر می کردم چون از شهرستان آمده، با ما خیلی متفاوت است. اما ما با دنیای او فرسنگ ها فاصله داشتیم. یک روز از او پرسیدم چرا تو همیشه آرامی ولی ما هر چه قدر دنبال آرامش میرویم آرامش از دست ما فرار می کند؟ گفت: من هدیه ای از مادرم دارم که همیشه با من است و آرامشم را مدیون آن هستم. هرچه قدر التماس کردم، نشان نداد. گفت: باید آمادگی پیدا کنی به وقتش به تو هم خواهد داد. بار دیگر معنای حرف هایش را متوجه نشدم. گرچه خیلی متفاوت بودیم، اما بودن در کنار او برایم لذت بخش تر از بودن با سایر دوستان و رفتن به مهمانی و خرید و.. بود. آنقدر پشتکار داشت که گاه من به جای او خسته می شدم. چند روزی بود که ناراحت به نظر میرسید. پرسیدم چه شده؟ گفت: بیرون از دانشگاه اذیتم می کنند. پرسیدم می توانم کمک کنم؟ گفت: نه هدیه مادرم هست و کمکم می کند. باز متوجه نشدم چه می گوید. چند روزی گذشت تا اینکه یک روز، مرا صدا زد وگفت: بدجوری دلم گرفته میای بریم یه جای خوب؟ باخودم فکر کردم که کم کم رسم شهر نشینی را بلد شده، حتما قراراست مرا به یک پارتی ببرد، اما سر و وضعش این را نشان نمی داد. خلاصه، رفتیم و به جایی رسیدیم که می گفت اینجا آخرین خانه شهدا است. گفت اینجا مزار شهداست. کنار مزار یکی از شهدای زن نشست و گریه کرد. حالاتش برام عجیب بود. گفتم: برا چه گریه می کنی؟ گفت: می ترسم که نتوانم درقیامت جوابشان را بدهم. گفتم: مگر چه کار کردی؟ گفت: نتوانستم آن چه را که می خواستند انجام دهم. حرفهایش برایم خیلی غریب بود و چیزی متوجه نمی شدم. وقتی خواستیم بر گردیم رو به من کرد و گفت: دوست دارم با اینها همنشین باشم. گفتم دیوانه شدی مگر!؟اینها که مرده اند. گفت: نه اینها شهید شده اند و زنده اند.
قسمت اول داستان توسط طلبه پایه سه مریم بیات
خاطره ای از حجاب
به نام خدا
خاطره نویسی درباره ی عفاف و حجاب:
روز ها بر می گردد به سال های دور،کودکی که در دامان پرمهر مادر و پدری مهربان نوازش کودکانه را احساس می کرد،یادم است روزی با خانواده ام در حال رفتن به مراسم جشن عروسی یکی از دوستان خانوادگی بودیم.
شب بود ولی همیشه وقتی این خاطره را در ذهنم مرور می کنم مثل روز روشن وآفتابی می یابم.نمی دانم،شاید به این علت باشد که در آن شب نوری از عفاف وپاکی در وجودم احساس کردم.
دو نفر دو نفردر حال قدم زدن ورفتن به مکان جشن بودیم یادم است،من وپدرم از همه جلوتر راه می رفتیم دختری لاغرو قد بلند که کلاس چهارم یا پنجم بودم،با مانتو و شلوار طوسی رنگ ومقنعه سفید که باپدرم خیلی با محبت حرف می زدیم،به ناگاه پدرم با صدای آرام می گفت:« مونس جان دیگر بزرگ شده ای بهتر است که چادر سر کنی».
این جمله کوتاه در آن حال سرور وشادی آنچنان در قلبم پرتو افکند که اگر سراسر عمرم را به خاطر داشتن پدر مهربانم و مادر عزیزم سر بر سجده شکر گزارم باز نخواهم توانست شکرشان را به جای آورم واین گونه بود که از کودکی با نام مقدس چادر به نیت لباس حضرت فاطمه سلام الله مزین شدم.
باید بگویم که یکی از بهترین راه ها در اصول تربیتی وقت شناس بودن ونکته سنجی است که کودک را برای انتخاب صحیح یاری می کند.
نویسنده: مونس عباسی،طلبه سطح سه رشته کلام اسلامی مدرسه عالی نور الزهرا سلام الله زنجان.
مربوط به مسابقه خاطره نویسی طلاب.
مونس عباسی 24/4/96