غذای روحم سرد میشه!!!
“تسنیم”
“تسنیم”
سرباز امام زمان بودن آسان نیست؛ من که خودم را شایسته این مقام نمیدانم ولی شما سعی کنید سرباز او باشید.
نمازشب را بپادارید و زیارت عاشورا و زیارت جامعه کبیره را بخوانید.اینها مختصری ازشرایط سربازی اوست.
شهید مسعود طاهری
“تسنیم”
خیلی گشته بود ، نه پلاکی ،نه کارتی ، چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه به تنش بود چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده ، خاک وگل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم روی عقیق نوشته بود : «به یاد شهدای گمنام»
طاهری باطنی
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم . به دو به سمت خاکریز می رفتیم ،از زمین و آسمان آتش می بارید.دریک لحظه کلاه از سرم افتاد . علی داد زد : کلاهتو بردار!خم شدم کلاهم را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد ! برگشتم به علی بگویم ! پسر عجب شانسی آوردم ، گلوله توی پیشانی علی بود…..
طاهری باطنی
وصیت نامه ی شهید سید احمد پلارک سـتایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نـمود و اگر مـا را هـــدایت نمی کردما هـدایت نمی شــدیم السلام علیک یا ثارا… ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنـــده کردی اسلام را با خونت و با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما . خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا… اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به رحمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی عفو… بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم ) که میدانم بر سر قبرم می آید . صالحی
یا حسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
یا الله، یا محمّد ،یا علی یا فاطمه زهرا یا حسن یا حسین
یا علی یا محمّد یا جعفر یا موسی یا علی یا محمّد یا علی
یا حسن یا مهدی (عج) و تو ای ولی مان یا روح الله!
و شما ای پیروان صادق شهیدان.
خدایا!
چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی كه سراپا گناه و معصیت، و سراپا تقصیر و نافرمانیم؛ گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است كه نیامرزیده از دنیا بروم؛ رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب! العفو .
خدایا! نمیرم در حالی كه از ما راضی نباشی.
ای وای كه سیه روی خواهم بود.
خدایا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی!
هیهات كه نفهمیدم!
یا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذّت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش! ولی چه كنم كه تهیدستم. خدایا! تو قبولم كن!
سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم ،عصر كفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش.
عزیزانم
اگر شبانه روز شكرگزار خدا باشیم كه نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز كم است. آگاه باشیم كه سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم كه صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست.
ای عاشقان اباعبدالله!
بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند؛
بایستی محتوای فرامین امام را درك و عمل نماییم تا بلكه قدری از تكلیف خود را شكرگزاری به جا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فامیل؛ بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل كنید. پشتیبان و از ته قلب، مقلّد امام باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید كه راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید كه سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل (ع) برای اسلام به بار آیند. از همه كسانی كه از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیار، بیامرزد.
خدایا
مرا پاكیزه بپذیر.
مهدی باكری
“تسنیم”
سلام! شما اومدین؟ ابراهیم بود. سرش را از بین گندم ها که دسته دسته روی هم تل انبار شده بودند، در آورده بود. من و بابا هاج و واج مانده بودیم که آن جا چه کار می کند. دیشب مانده بود سرزمین ؛ گندم ها را چیده بودیم و باید یک نفر می ماند که دزد به آن ها نزند. ابراهیم گفت: دیشب چند تا شغال اومده بودند. منم که تنها بودم اومدم وسط گندم ها قایم شدم.
فکرش هم وحشتناک بود. بهش نزدیک تر شدم «اگه مادر بفهمه چی میگه؟ دادا! حالا نترسیدی؟» ابراهیم زیر چشمی نگاهم کرد و با غرور گفت:« نه دادا، خدا بزرگه».
حقانی
به سه خصلت ممتاز شده ام:
1. عشق كه از سخنم و نگاهم و دستم و حركاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
2. فقر كه از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی كنند، تأثیری در من نمی كند.
3. تنهایی كه مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می كند. كسی كه محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا كسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشكهای او را پاك نخواهند كرد. جز كوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های صبحگاه او را حس نخواهند كرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، كمتر می یابد …
بخشی از وصیت نامه شهید چمران
“تسنیم”
این نامه ایست که شهید عالی در مورد زیادی حقوقش نوشته
در تابستان سال ۱۳۳۲، در روستای کردکلا بخش جویبار در خانوادهای کشاورز متولد شد. چون پدرش پیش از تولد او فوت کرده بود، مادر نام پدرش ذبیحالله را بر او نهاد و بدین ترتیب، ذبیحالله عالی چشم به جهان گشود. او تحصیلات ابتدایی را در روستای محل تولد خود گذراند و پس از آن برای تحصیلات به قائم شهر مهاجرت کرد.
وی در کنار تحصیل به ورزش کشتی محلی علاقه بسیار داشت. دارای روحیة پهلوانی و منش مردانگی بود. در سال ۱۳۵۵ ازدواج کرد. پیش از انقلاب کشاورزی میکرد و پس از آن، دو سال در یکی از هنرستانهای «بابل» و مدت کمی هم در کمیتهٔ انقلاب اسلامی (سابق) در «قائم شهر» مشغول خدمت بود.
او در تاریخ ۲۶ مهر ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران ساری در آمد و با تشکیل یک گروه ضربت در عملیاتهای درون شهری علیه منافقین فعالیت داشت. از دهم اسفند ۱۳۶۰ تا پانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در لباس جانشین گردان در منطقه عملیاتی مریوان انجام وظیفه میکرد و از تاریخ شانزدهم آبان ۱۳۶۱ به سمت فرمانده گردان مسلم عقیل (علیه السلام) لشکر ۲۵ کربلا منصوب شد.
در اواخر سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۶ در منطقه عملیاتی دهلران، گردان مسلم بن عقیل (علیه السلام) تحت فرماندهی عالی پیش قراول عملیات بود. آنها از خطوط مقدم گذر کردند تا اینکه در پاسگاه چیلات در خاک عراق به محاصره نیروهای دشمن درآمدند و عالی پس از نبرد دلیرانه در تاریخ سوم اسفند ۱۳۶۲ به همراه گروهی از نیروهایش به شهادت رسید.
به علت شرایط سخت عملیات و عقب نشینی سریع نیروهای خودی، جنازه او در خاک عراق ماند و سرانجام در سال ۱۳۷۲ پیکر شهید ذبیح اللّه عالی توسط گروههای تفحص در منطقه عملیاتی چیلات کشف و پس از تشییع در گلزار شهدای کردکلا به خاک سپرده شد. از شهید ذبیح اللّه عالی به هنگام شهادت، پنج فرزند به نامهای زینب، صفیه، علیرضا، روح اللّه و محمد باقر به یادگار مانده است.
وی به خاطر بضاعت خوب مالی که داشت در یک درخواست کتبی از سپاه محل کارش خواست تا حقوق او را به اندازهٔ ۲۰۰۰ تومان (در سال ۶۱) از اصل حقوقش کسر و صرف کمک به جبهه کنند. این در حالی است که در آن دوران، حقوق پاسداران از ماهی ۳۰۰۰ تومان بیشتر نمیشد.
“تسنیم”
حال ما خیلی جالب است، وقتی سرمان را روی متکا می گذاریم، عالم را آب ببرد، ما را خواب می برد. صبح هم بعضی ها را باید با منجنیق برای نماز صبح بیدار کرد. این به خاطر این است که ایمان و یقین نداریم. کسی که نماز صبح، حتی نماز شبش قضا شود، ایمان ندارد. آیت الله حسن زاده آملی در کتاب الهی نامه خود می گوید:
هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد
یعنی خودش را نشناخته و نمی داند کیست.»
دعا کنیم و از خدا یقین و ایمان بخواهیم.
منبع: دارالارشاد
میرعیسی خانی
حجتالاسلام محمد عالمزاده نوری مدیرگروه اخلاق پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی،در خصوص بهترین موقعیت برای خانه تکانی دل ابراز داشت: در ابتدا باید توجه کنیم هدف از خلقت وجودی انسان تنها بعد مادی نبوده است، بلکه بعد روحانی وجودی آن از اهمیت خاصی برخودار است، در واقع در خانه تکانی دل این بعد روحانی است که مورد بازیابی قرار میگیرد.
*عرش الهی در روی زمین کجاست
وی با اشاره به اینکه محیط ظاهری زندگی همان خانهای است که در آن سکونت داریم، افزود: اما آن چهار دیواری واقعی وجود ما همان دل آدمی است که اگر قرار است پاکیزگی صورت گیرد، باید از همان باطن خانه «دل» انجام شود.
حجتالاسلام عالمزاده نوری با اشاره به روایت «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ» قلب مؤمن عرش الهی است، ابراز داشت: با توجه به اینکه هیچ چیزی بالاتر از عرش الهی نداریم، در واقع دل آدمی جایگاه خداوند است، جایی که باید مهمان پروردگار باشیم و به همین جهت این دل را آماده حضور الهی میکنیم تا برای خداوند جلوه کند.
*آیهای با مضمون خانهتکانی دل
وی ادامه داد: خداوند متعال در سوره «شمس» 11 قسم را ذکر کرده است که در کل قرآن کریم بینظیر است، در جایی میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا، وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا» که هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد، هر که آلودهاش ساخت قطعاً باخت، این آیات ناظر بر خانه تکانی دل است، بنابراین کسی که خانه دل را پاکیزه کند، به صلاح و رستگاری میرسد و کسی که خانه دل را رها کند و از آن غفلت کند به بیچارگی و بدبختی میرسد.
این پژوهشگر اخلاق با بیان اینکه در خانه تکانی منازل، افراد از مواد شوینده و وسایل تمیز کننده برای پاکیزگی ظاهری استفاده میکنند، خاطرنشان کرد: در کنار این موارد از برخی زیورها برای آراسته کردن فضای خانه بهره میگیرند یا از افرادی دیگر برای خانه تکانی منزلشان کمک میگیرند یا قالی را به قالیشویی میدهند تا در نهایت با آغاز عید خانهای شاداب و با طراوات داشته باشند.
صفحات: 1· 2
مفضّل با فشار سخت زندگی روبرو شده بود ،فقر وتنگ دستی ، داشتن قرض و مخارج سنگین زندگی اورا آزار می داد،درمحضر امام صادق (ع)لب به شکایت گشود وبیچارگی های خود را موبه موتشریح کرد “فلان مبلغ قرض دارم،فلان مشکل دارم ،متحیّرم چه کنم و…."خلاصه در آخر کلامش از امام صادق(ع) در خواست دعا کرد . امام (ع)به کنیزش دستور دادند یک کیسه اشرافی که منصور برای وی فرستاده بود بیاورند ،بعد این کیسه را در اختیارمفضّل قرار می دهد،مفضّل رو به امام(ع) خطاب کرده می گوید: “آقا مقصودم آنچه در حضور شما گفتم دعا بود.”
حضرت می فرمایند :"بسیار خوب دعا هم می کنم ،امّا این را بدان؛ هرگز سختی های خود را برای مردم تشریح نکن اولین اثرش این است که وانمود می شود تو در میدان زندگی زمین خورده ای واز روزگار شکست یافته ای،در نظر ها کوچک می شوی وشخصیّت واحترامت از میان می رود.”
شهید مطهری،داستان راستان ص17 .و رحمتی ،محمد،گنجینه معارف ج1ص112
میرعیسی خانی
خطیب و واعظ مشهور، حاج شیخ مهدی خراسانی در شب جمعه هفتم جمادی الأولی سال 1369 ه .ق. در «نجف اشرف» بر روی منبر در «مسجد انصاری(ره)» از آیت الله حاج شیخ جعفر شوشتری نقل كرده كه ایشان در «كربلا» بر روی منبر، این روایت را به شرحی كه گفته میشود، برای مردم بیان كرد:
هنگامی كه منصور امام صادق(ع) را احضار كرد و آن حضرت از «مدینه» به «بغداد» آمد، در كنار «دجله» نزول اجلال فرمودند. پیرمردی از شیعیانش با او ملاقات كرد و عرض كرد: خودت را به من بشناسان.
امام(ع) فرمودند: «آیا میخواهی مرا بشناسی؟»
عرض كرد: بلی.
امام(ع) به اصحاب خود كه در خدمتش بودند، فرمودند: «او را در دجله بیندازید.»
آنها هم اطاعت كردند و او را در میان دجله انداختند. آن بنده خدا كه چنین دید، شروع به فریاد زدن کرد و از آنچه در مقابل خواستهاش دید، بسیار متعجّب شد. در میان آب دست و پا زد، بالا و پایین رفت تا آنكه خود را با شنا از دجله خارج كرد، او اظهار تعجّب كرد كه این چه كاری بود و چرا امام(ع) چنین دستوری داده بودند؟
امام(ع) دستور داد دوباره او را در دجله بیندازند و اطرافیان، او را گرفته و در دجله انداختند. آتش خشم او برافروخته گردید و پشت سر هم كلماتی كه تعجّب او را نشان میداد، میگفت تا اینكه این بار هم با زحمت خود را خارج كرد و آن حضرت را مورد سرزنش قرار داد و چنین كاری را از ایشان بعید شمرد.
امام(ع) دستور داد برای بار سوم او را در میان دجله بیندازند و لحظهای بعد خود را در میان آب دید كه دیگر توان شناكردن برایش نمانده و امواج آب هم او را در وسط رودخانه برده بود، در چنین وضعی حالت انقطاع به او دست داد .
امام(ع) چون ناتوانی او را از شناكردن مشاهده نمودند، دست كریمانه خود را دراز كردند و او را كه در وسط دجله بود، بیرون آوردند. همینكه از آب بیرون آمد، خود را بر قدمهای حضرت انداخت و اظهار كرد كه امام را به خوبی شناخته است.
اطرافیان از او سؤال كردند: «چگونه شناختی؟»
عرض كرد: هنگامی كه از شناكردن عاجز شدم و یقین به هلاكت و نابودی خود كردم. از همه جا و همه چیز دل بریدم و خدا را صدا زدم. چیزی نمانده بود كه در ته آب فرو روم و خفه شوم كه پردهها از مقابل چشمانم كنار رفت. امام صادق(ع) را دیدم كه بین مشرق و مغرب را پر كرده بود و غیر از او چیزی را نمیدیدم و او مرا نجات داد.
کتاب شریف القطره، ج 1.
میرعیسی خانی
در حالی که سرش را به زیر انداخته بود با گوشه چشم نگاهی به من کرد و گفت: «خانهمان در کوی مهران است».
خیلی تعجب کردم و گفتم: «حسن، تو همان طلبه هم محل ما هستی که بچهها به من گفته بودند؟ منم بچه همان کوچهام».
حسن با لبخند ملیحی گفت: «پس شما هم همان طلبهای هستید که شنیده بودم ساکن کوی مهران است؟»
بعد هر دو خندیدیم و خوشحال از این اتفاق جالب ساعتهایی را کنار هم گذراندیم. آنچه که مرا به حیرت وا داشته بود اخلاص و ایمان و بیآلایشی او بود.
ساعت 2 نیمه شب میبایست از هم جدا میشدیم. او باید اندیمشک پیاده میشد و من مقصدم اهواز بود. ساختمانهای پرخاطره پادگان دوکوهه پیدا شد، مکان مقدسی که قدمگاه هزاران شهید بسیجی و دهها سردار دلاور همچون حاج احمد متوسلیان، حاج همت، حاج رضا چراغی، حاج عباس کریمی، حاج سید رضا دستواره و حاج توری بوده و هست.
حسن از جایش بلند شد. گوئی نیروئی مرا به طرف او میکشید. با آرامی گفت: «عباس آقا امشب بیا پیش ما فردا صبح برو.»
گفتم: «نه خیلی ممنون، حتما باید بروم کار دارم.»
او به آرامی خداحافظی کرد و من با تاسف از این جدائی پیشانی او را بوسیدم. اگر میدانستم این آخرین دیدار ماست، آن شب او را ترک نمیکردم.
پس از عملیات کربلای 5 من بر اثر جراحتی مختصر در بیمارستان بستری شدم. همان جا بود که بچهها خبر آوردند که حسن شهید شد. من که اصلا نمیخواستم این حرف را باور کنم گفتم: «چی… حسن؟ حسن آقا؟»
اما ناچار میبایست قبول میکردم که حسن هم پرید.
بچهها داستان عجیب شهادت حسن را اینطور گفتند که رفیق و همسنگر حسن گفته بود، ما در خط مقدم مشغول کار بودیم که ناگهان دیدم هوا پر از غبار شد. به طرف حسن رفتم، دیدم حسن عزیز سر در بدن ندارد اما با تعجب بسیار مشاهده کردم پیکر بی سر حسن که به طرف قبله افتاده بود بلند شده و روی دو پا نشست. آنگاه از بدن صدای سلام بر مولایمان حسین(ع) را شنیدم که گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله».
او میگفت که در این حال یبهوش شد و مرتب هم تکرار میکرد، به خدا راست میگویم اما شما شاید حرف مرا باور نکنید.
بعد از این شهادت، پدر صبور حسن تعریف میکرد:
حسن سه وصیت جالب داشت. اول اینکه مرا در عمامهام کفن کنید. من که ابتدا وصیتنامه را خواندم تعجب کردم که آن پیکر رشید و این عمامه کوچک و باریک تناسبی ندارد، اما هنگامی برایم یقین شد که پیکر مطهر حسن را دیدم. پیکری که سر نداشت و یک دست او هم قطع شده بود.
دوم اینکه حسن گفته بود هنگام برداشتن جنازه من برای تشییع، چهارده سید به یاد چهارده معصوم جنازه مرا بردارند که آن را عملی ساختیم.
سوم اینکه فرموده بود هنگام تدفین جنازهام، اذان بگویند و ما هنگام تدفین او درصدد اذان گفتن بودیم که ناگهان صدای اذان از بلندگوهای بهشتزهرا طنینانداز شد. به ساعت که نگاه کردیم دیدم ساعت 12 ظهر است و ما در تعجب از این همه لطف خدا که هر وقت حضرتش بندهای را دوست بدارد چگونه به خواستهای او جامه عمل میپوشاند.
راوی :حمید آقایی
زبانش زخم شده بود . طلبه ای بود قطع نخاعی . وسط امتحانات مرخصی می خواست . گفتم :« الان چرا ؟ » خیلی حیفه . گفت :« از خانواده ام خجالت می کشم که دائماً به آنها بگویم کتاب را برایم ورق بزنید ؛ برای همین با زبانم ورق می زنم . ولی الان دیگر زبانم زخم شده است !»
امام صادق علیه السلام : « لو عَلِمَ النّاسُ ما فی طَلَبِ العلمِ لَطَلبوه ولو بِسَفکِ المُهَج و خَوضِ اللُجَج »
(اگر مردم می دانستند که در طلب علم چه فوائدی است ، هر آینه آن را می طلبیدند ، گرچه در راه آن خون بریزند و در ژرفای دریاها فرو روند).
منبع : بچه های محله تو ومن ، مهدی مطلبی ، ص 26 - 27
حزب الله اهل ولایت و اطاعت است وسر به فرمان «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» سپرده است و اگر کسی این چنین باشد ، دیگر شیطان را بر او تسلطی نیست و در برابر همه ی قدرت های استکباری ، بدون واهمه «نه» خواهد گفت. درود بر حزب الله
(شهید سید مرتضی آوینی)
هر وقت صیاد با مسئولین ارتش خدمت مقام معظم رهبری می رسیدند ، قلم وکاغذ را درمی آورد وهمان جا سخنان ایشان را یادداشت می کرد . بعضی بهش می گفتند : «هم روزنامه ها تمام سخنان ایشان را می نویسند و هم اخبار ساعت 2 پخش می کند . چرا این قدر به خودت سختی می دهی ؟» چهره اش را در هم می کشید ومی گفت : «نه نمی شود ! ولیّ امرم وقتی سخن می گوید ، نمی توانم تا ساعت 2 به تأخیر بیاندازم ! من از همین جا که به محل کار بروم ، این دستورات را پیگیری می کنم تا عملی شود.»
منبع : «بچه های محله تو ومن»، مهدی مطلبی ، ص 128 - 129
الان که خوب فکر می کنم می بینم که راه و نگاه و گفتارش عجیب نبود. اما برای ما که یاد گرفته بودیم تحت اللفظی دم از اعتقاد بزنیم باعث تعجب می شد. علی آقا می گفت:«راه را که انتخاب کردی دیگرمتعلق به خودت نیستی ، اگر قرار است درد بکشی بکش ؛ اما آه وناله نکن . وقتی آه وناله کردی ، متعلق به دردی ، نه به راه » .
(پیامی از شهید علی آقا ماهانی)
فرازی از وصیتنامه شهید عبدالحسین برونسی
ای مردمی که شهادت برای شما جا نیفتاده است ، در اجتماع پیشرو ، باید دربارۀ شهیدان کلمۀ اموات از زبان ها واندیشه ها ساقط شود و حیات آنان با شکوه تجلی نماید ؛ «بل احیاء عند ربهم یرزقون» .
فرماندهی برای من سلطنت نیست ، گفتند این یک تکلیف شرعی است ، باید قبول کنید ؛ ومن بر اساس «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» قبول کردم .
مسلما در این راه امر به معروف و نهی از منکر ، از مردم نادان زیان خواهید دید ، تحمل کنید و بر عزم راسختان پایدار باشید .
منبع : (خاک های نرم کوشک / ص 262)
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.
“شهید سعید زقاقی”
فكر كنم الان وقت گریه كردن فرا رسیده.
“تسنیم”
اَلا إنّهُم اَنصارُ المَهدی (عج)
با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.
از اصفهان به قم می رفت صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد جلال رو آزارمی داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت : اگر امکان داره یا نوار را خاموش کنید ،یا برا خودتون بزارین . راننده با تمسخر گفت : اگه ناراحتی میتونی پیاده شی ! جلال رفت توی فکر، هوای سرد و بیابان تاریک و …
قصد کرد وجدان خفته راننده را بیدار کنه ، اینبار به راننده گفت:اگه خاموش نکنی پیاده می شم.
راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد ، پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما ! جلال پیاده شد.
اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد ! همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوون ، نوار رو خاموش کردم . وقتی سالها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاء الدینی دادن ، ایشون در حالی که به عکسش نگاه می کرد فرمود : امام زمان(عج)از من یه سربازمی خواست ، من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم.
( برگرفته از کتاب راز گل سرخ ،زندگی شهید جلال افشار، ص 10 )
بسم رب الشهدا
هنوز درس های زیادی هست که باید آموخت، از آنهایی که ملائک را
به سجده وا داشتند…
سلام!
چه حرف بزرگی که مقام معظم رهبری(دامه ظله)فرموده اند:«جنگ یک گنج
بود، آیا ما می توانیم این گنج را استخراج کنیم».
در این راستا قراره ان شاء الله از هفته بعد قسمت شهداء راه اندازی
بشه - البته به برکت دوستان وعلاقه مندانشان- برایت پنجره ای
خواهد بود به سوی نور و روشنایی تا به هرکجا که دلت پر می کشد پرواز کنی و با
خوبان خدا همراه و همسفر شوی.
ما معتقدیم که تنها نیستیم و خودشان …
هر چند و هرکجا که یاد و نام شهیدان باشد خودشان هم کمک می
کنند، اما حتما اینم شنیدی که ارتباط با شهدا دو طرفه ست ، پس
کافیه بخوایم.
ممنون میشم برامون بنویسی از آنچه که دوست داری تو کارامون باشه.
منتظرمان باشید
منتظرتان هستیم
امید آنکه با یاری خداوند بزرگ
با عنایت شهدای عزیزمان
وبا ایده های نو ونقد شما
ایستاده بمانیم.
خدایا به ما توفیق بده راه و مرام شهدا را لایق باشیم.
« ز، فتاحی »