نور الزهرا (سلام الله علیها)

  • آرشیوها 
  • تماس  
  • ورود 

اگر درخت میوه دار هستی، چوب می خوری

20 مهر 1393 توسط نورالزهراء (س)
شیخ علی اکبر تهرانی، در تفسیر آیه 186 سوره آل عمران(1) می گوید:
«در راه خدا هرچقدر معرفت و ایمانت بالا برود، آزار و اذیت مردم نسبت به تو بیشتر می شود. حالا یک عده مقدس مآب از اطرافیان و فامیل و آشنا یک طور به تو نق می زنند و از کارهایت ایراد می گيرند، یک عده لامذهب هم که اصلاً چیزی از دین نمی فهمند یک طور دیگر از تو ایراد می گیرند و اذیتت می کنند. در یک باغ هم درختی که میوه دار نیست و همینطور صاف بالا رفته، کسی با آن کاری ندارد، اما درختی که میوه دار است، اول از دست مردم چوب می خورد، بعد لنگه کفش می خورد و بعد سنگ. در راه خدا هم همینطور است؛ کسی که با خدا و احکام و دستوراتش کاری ندارد، مثل همان درخت بی میوه است و شخص مؤمن فهمیده مثلش مانند درخت میوه دار است، لذا از تمام جوانب آزار و اذیت می شود.»


پی نوشت:
1.    قطعاً در مالها و جانهایتان آزموده خواهید شد، و از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و [نیز] از کسانی که به شرک گراییده اند، [سخنان دل] آزار بسیاری خواهید شنید، و [لی] اگر صبر کنید و پرهیزگاری نمایید ، این [ایستادگی] حاکی از عزم استوار [شما] در کارهاست.
منبع: سایت علی اکبر

 نظر دهید »

تار دل

18 مرداد 1393 توسط نورالزهراء (س)

 

 در جشنها و مجالس تار میزد، اما مثل خیلی از افراد ایل قشقایی شغل اصلی اش دامداری بود. از جوانی تار زدن را آموخته بود و در کنار پرورش دام، هر زمان مجلسی می شد و مهمانی به راه می افتاد، «جهانگیر» برای تارزنی دعوت بود. این روند زندگی، تا چهل سالگی اش ادامه داشت، تا اینکه یک روز تارش شکست و برای تعمیر آن راهی شد…

حدود چهل تابستان را گذرانده بود که ایل قشقایی، به ییلاق سیمیرم(1) رفت. او هم همراه ایل، بساط زندگی را جمع کرده و مثل همیشه، تارش کنارش بود. یک روز که برای خرید مایحتاج زندگی، همراه خانواده اش به شهر اصفهان رفت، فرصت را مناسب دید تا تار شکسته اش را برای تعمیر، نزد استاد یحیی ارمنی ببرد. به همین خاطر شروع به گشتن کرد تا حجره ی او را پیدا کند.
همینطور که پرسان پرسان در شهر می گشت و سراغ استاد یحیی را می گرفت، به شیخ نورانی و روشن ضمیری برخورد و از او پرسید که نشانی او را می داند یا خیر. شیخ با لبخندی به جهانگیر نگاه کرد و گفت: «آری! نشان او را می دانم، ولی جوان! حق است كه پى كار بهترى بروى و دانش بیاموزى. اگر راست می گویی، برو اول تار وجود خودت را درست كن…» شیخ حرفهایی زد و آرام آرام دور شد. نگاه جهانگیر قدمهای او را دنبال می کرد. نه توان راه رفتن داشت و نه جرأت نشستن. درونش غوغایی شده بود. شیخ چه گفت و جهانگیر چه شنید، کلامی بود که دنیای او را ویران کرد و دوباره ساخت.
جهانگیر تار و ایل و زندگی گذشته اش را رها کرد و به حوزه ی علمیه ی اصفهان رفت. با وجود سن نسبتا بالا، با جدیت تمام بر سر تصمیمی که گرفته بود ماند و هرگز توبه اش را نشکست. جهانگیرخان قشقایی تا جایی پیش رفت که شاگردانی مثل آيت اللّه العظمى بروجردى، شهيد آيت اللّه سيد حسن مدرس و مرحوم ارباب اصفهانى را تربیت کرد و از بزرگترین عرفای زمان شد.

پی نوشت:
1. جایی حوالی اصفهان

منبع: کتاب قصص التوابین (داستان توبه کنندگان)، علی میرخلف زاده، بخش چهل داستان، داستان سی و نهم، به نقل از سایت غدیر

 نظر دهید »

یگانه تکیه گاه من و تو

09 خرداد 1393 توسط نورالزهراء (س)

آتشی نمی سوزاند “ابراهیم “ را

دریایی غرق نمیکند “موسی” را

مادری ، کودک دلبندش را به دست موجهای خروشان “نیل” میسپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش

دیگری را برادرانش به چاه می اندازند
سر از خانه عزیز مصر در می آورد


مکر زلیخا زندانیش میکند، اما عاقبت بر تخت ملک مینشیند

از این “قصص قرآنی” هنوز هم نیاموختی

که اگر همه عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند

وخدا نخواهد، نمیتوانند


او یگانه تکیه گاه من و توست

پس:

به “تدبیرش” اعتماد کن

به “حکمتش” دل سپار

به او “توکل” کن، و به سویش قدمی بردار

تا ده قدم آمدنش را به سوی خود به تماشا بنشینی

 

“تسنیم”

 نظر دهید »

همه ی حرفهای انتظار

26 اردیبهشت 1393 توسط نورالزهراء (س)
احساس انتظار، مثل احساس تشنگی است:
احساس تشنگی، آدم را، به آب می رساند و احساس انتظار، انسان صاحب نظر آگاه دین باور حقیقت جوی را، به حجت بالغه ی الهی!
از نگاه «شیعه»، عدالت، اصل دین است:
نخستین پیشوای او، در محراب، به گناه عدالت، به قتل می رسد!


و آخرین پیشوایش، برای این كه به داد عدالت برسد قیام می كند؛
و آخرین حلقه، از مجموعه ی حلقات مبارزات حق و باطل را ـ كه از آغاز جهان، بر پای بوده است ـ به سامان می برد.
همه ی حرف «انتظار»، همین است:
سفری دور و دراز، برای رسیدن.
با چشمان «آینده »، تكلیف «حال» را، روشن كردن.
در آستانه ی سقوط و ابتذال، دست انسان را گرفتن؛ و او را، تا درگاه نگاه خدا، بالا كشیدن؛ و بر تحقّق آرمان والای همه ی انبیا و اولیا و مردان رزم آور راه حق، نظر داشتن!
و در آخرین رزم ـ پیروزمندانه ـ حیثّیت عادلانه ی خاك را از نگاه بلند «بقیة الله»به نظاره برخاستن…
و این، حرف كمی نیست!

انتظار، از جنس فرداست،
و احساس انتظار، فردایی شدن
عشیره ی انتظار، اهالی فردایند!
آن كه «نظر» ندارد، مثل كسی است كه تشنه نیست.
احساس انتظار، مثل احساس تشنگی است.
آن كه احساس تشنگی ندارد، آب ـ هر چند فراوان، زلال و گوارا، هم كه باشد ـ به چه دردش می خورد؟!
بی خیالی، این پا و آن پا كردن، و مرد «فردا» نبودن، «ضد انتظار» است!
انسان انتظار، آماده ی فرداست.
آنكه «نظر»ندارد، به احساس انتظار، نیز ـ نمی تواند رسید.
«انتظار» سفر دور و درازی است
سفر انتظار، چشم آدم را، باز می كند،
سفر انتظار، انسان را، «صاحب نظر» می سازد…

حرف از یك نقطه ی زمانی و مكانی نیست.
سخن از یك جغرافیای جهانی عقیدتی است:
تكان تازه ای در خاك و خلقت خاك!
تنه و بدنه ی خلقت، «عدالت » است… و در این میانه، «ستم»، غباری بیش نیست، كه به راحتی می شود آن را شست و پیكره ی اصلی، پاكیزه و زیبای آفرینش را در برابر نگاه انتظار زندگی، به دیدار نهاد.
این شست و شو، اصلاً، مشكل نیست:
«آب» كه دارد می رود،
«رود» كه دارد می گذرد،
فطرت پاك عادلانه ی «خاك» كه دارد تكان تازه ای می خورد،
همه به یاری ما، خواهند شتافت!
تنها،كافی است تكانی بخوریم.



ابوالقاسم حسینجانی، ماهنامه موعود شماره 33؛ با تلخیص

میرعیسی خانی

 نظر دهید »

بيش از پيش دوستت دارم ؟؟؟

18 اردیبهشت 1393 توسط نورالزهراء (س)

خدايا …

خودت گفتي بخوان مرا تا اجابت كنم تو را…

خودت گفتي كه اگر من ميدونستم كه چقدر شوق بازگشت منو داري … بند بند وجودم از شدت محبتت از هم مي گستت…

خودت گفتي كه نزد قلبهاي شكسته اي …

خودت گفتي كه اگه همه عالم و آدم تو رو نخواستن … طردت كردن … باز هم اين منم كه بي صبرانه منتظرت هستم…

خدايا ...

منم بنده ي … خوار و ذليل و درمانده و مسكين و وحشت زده !


خدايا

ميترسم از اون روزي كه تو هم دست رد به سينه ام بزني …

خدايا …

گره هاي قفل شده ام …. دستان تتوانمند تو را ميخواهند

چشمان كورم … بصيرت تو را ميطلبد

گوش هاي ناشنوايم … با صداي الا بذكر الله تطمئن القلوب تو … آرام ميگيرد

زبان تند و تيزم ….

با تو آرام ميگيرد … سكوت ميكند

خدايا …

فقط تو صداي فريادهايم را ميشنوي …

فقط تويي كه فرياد رس سختي هايم هستي

خدايا …

فقط تو را ميخواهم

تو مرا ميخواهي ؟؟؟

انقدري برايت ارزش دارم كه بگويي  بنده ی من…

بيش از پيش دوستت دارم ؟؟؟


“تسنیم”

 نظر دهید »

پروردگارت ... باعشق!

08 اردیبهشت 1393 توسط نورالزهراء (س)

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود.

همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم .

دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم هنوز خدایت همان خداست هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند. و جنسش عوض نمی شود … و می دانی که من شکست ناپذیر هستم … و تو مرا داری …برای همیشه!

چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد …

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم …

می خواهم شاد باشی …

این را من می خواهم …

تو هم می توانی این را بخواهی.خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود … نگران نباش!

دستان مهربانم قلبت را می فشارد. شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟


اما، نه من هم دل به دلت بیدارم! فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

پروردگارت …
باعشق!

“تسنیم”

 نظر دهید »

آسمان شهر از انتظار آمدنت بارانیست

15 فروردین 1393 توسط نورالزهراء (س)

دوباره جمعه شد و عطر یاس نفس‌هایت از سمت قبله دل‌ها مشام جان را می‌نوازد. صبح جمعه که می‌شود پیچک قلبمان آرام آرام و ندبه کنان قد می‌کشد و جبهه به آسمان می‌ساید و عصر هر جمعه، بی‌قرار‌تر از همیشه با قامتی خمیده پژمرده می‌شود.

مولای روزهای تلخ انتظار! زمین سال هاست که از انتظار تو پیر شده است و نبض زمان خسته و تب دار از انتظار می‌زند.
راستی مولای آبی بی‌کران آسمان! می‌گویند سکوت آسمان نشان از نیاز بی‌اندازه‌اش است، اما آسمان شهر من دیروز دلشکسته‌تر از هر روزبا چشمانی اشکبار آمدنت را در غزلخوانی خداوند می‌طلبید.
سمبل وجود هستی! سال هاست که زندگی کائنات بدون حضور سبزت معادله‌ای مجهول مانده است. سال هاست که آمدنت نیاز جهان شده است، اصلا از‌‌ همان روزی که جهان پشت می‌له‌های زندان تحیر و تردید گرفتار شد، زمین با همه وجود نیز «ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت أیدی الناس» را احساس می‌کند و نگاه سرد و خسته زمین در این روزهای پایان زمستان سرد انتظار بهار سبز ظهورت را می‌طلبد.
دیشب دوباره دل را هوای این شکوه‌های قدیمی به سر زده بود وبه یاد بی‌«ندبه» گی‌های جمعه‌های دنیا زده‌ام و به یاد بی‌«عهد» یی این صبح‌های سردِ زمینِ خواب آلودِ افتادم.
نکند این روز‌ها در شلوغ بازار قلبمان گم شده باشی، نکند آنقدر اسیر ملعبه‌های دنیا شده باشیم که دلمان خلأ نبودت را نفهمد و در روزمرگی‌های دنیای شلوغمان گم شده باشی.
چه جمعه‌ها که به انتظار آمدنت گذشت و دلمان آنقدر در شلوغی دنیا گرفتار بود که اصلا هوای تو را نکرد و عصر که شد گلایه کردیم از دلگیری غروب جمعه‌های دور از تو و به خود نیاوردیم که تونیامده‌ای و گرنه با تو که دلگیری معنایی ندارد. چه بد دردی است، این خودفراموش‌های مصرِ معاصر که در مسیر روزمرگ‌ها، به عادت‌هایمان سخت دل سپرده‌ایم و در سرماخوردگی روحی خودمان غرق شده‌ایم و با بهانه‌های واهی به روزهای بی‌تو بودن عادت کردت کرده‌ایم!
ای مهربان‌تر از باران! سال هاست که هر جمعه، سیب‌های سرخ انتظار در سبد دلتنگی‌ها، دست نخورده باقی ماند و به انتظار باران غزلخوانی خداوند، منتظر می‌مانیم تا طومار شبِ سیاه و مچاله شده انتظار را در هم بپیچانی و سپیدی صبح سبز انتظار را برایمان به ارمغان بیاوری.
سال هاست که هر جمعه این سیاه مشق‌های دلتنگی و انتظار، با عطر نرگس نفس‌های تو سبز می‌شود و من، دراین طراوت همیشه بهاری یاد تو، منتظر شنیدن صدای نعلین‌های چوبی‌ات هستم که اصلا چه جای گلایه؟! همه چیز به این دل زمینی من برمی گردد که سرگرم ایستگاه‌های رنگارنگ جغرافیای پر ازسرگرمی زمین، در راه مانده و رسیدن به نگاه نقره ای‌ات را باز از خاطر برده است.
مولای رازهای سر به مُهر! اعتراف می‌کنم اگر به اندازه قطره‌ای از باران عاشقت بودیم، که نیستیم؛‌‌ همان هزار سال قبل می‌آمدی. مهربانا! مگذار تسبیح نگاه‌مان از فرط جدایی دانه دانه شود… .اللّهمّ بلّغ مولانا الإمام الهادی المهدی (عج).
 1 نظر

خدایا

14 فروردین 1393 توسط نورالزهراء (س)

اى آنكه به تاريكى شب دعاى بيچاره را اجابت مى كنى!
اى آنكه گره از كار بسته مى گشائى!
ميهمانانت به دور خانه ات درخوابند،
امّا تو اى نگهدارنده تمام كائنات بيدارى!
به مناجاتى كه به آن امر فرموده اى برخاسته ام!
به حرمت بيت و حرم به گريه ام رحمت آور!
كه اگر گنهكار بيچاره را مشغول عفو و بخششت نكنى، پس چه كسى بايد به فرياد او برسد…!؟


(برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان)

“تسنیم”

 نظر دهید »

دستهای سینه زنان، دور زانوی غم فاطمه(س)

05 فروردین 1393 توسط نورالزهراء (س)
منی که روز و شب از اشک، چاره می نوشم
دلم گرفت، از این روزهای خاموشم


فراغتی که فراق تو را ز پی دارد
هزار مرتبه سنگین تر است بر دوشم

بهار می رسد از راه آن زمانی که
رسد ز کعبه انالمهدی تو بر گوشم

سیاهی دلم از تو اگر چه دورم کرد
میان روضه ولی با تو زود می جوشم

بدون روضه ببین دست های سینه زنم
گرفته زانوی غم را میان آغوشم

هزار شکر که تا چند سال عیدم را
برای مادرت از ابتدا سیه پوشم

بقیع، گریه کن؛ روضه های مادر توست
کنار تربت زهرا مکن فراموشم

محمد بیابانی

 نظر دهید »

هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است/بهار اگر تو نباشی شبیه پائیز است

02 فروردین 1393 توسط نورالزهراء (س)

هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است

بهار اگر تو نباشی شبیه پائیز است

دلم هوای تو کرده چه میشود آیی

ببین که کاسه صبرم ز غصه لبریز است

قسم به عصمت زهرا کسی که در قلبش

ولایت تو ندارد فقیر و بی چیز است

به انتظار قدومت مسافر زهرا

ببین که جمعه به جمعه گدا سحر خیز است

به عالمی نفروشم دمی ز حالم را

که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است

شنیده ام که به سختی جدا شدند از هم

در شکسته که با مادرت گلاویز است

فقط تویی که زیارت نموده ای هر شب

امام زاده ی نازی که بین دهلیز است

یگانه مرهم یاس شکسته سینه بیا

غریب خسته دل و دلبر مدینه بیا

شاعر : محمود مربوبی

 نظر دهید »

خانه ات کجاست؟!!!

01 فروردین 1393 توسط نورالزهراء (س)

 

منبع تصویر: farhangnews.irدلم گرفته نیست.
قطعاً تو هستی و این را
در این طوفان بحران و بلا و ناپاکی،
از آرامشی که در قلبم موج می زند،
حس می کنم.
می دانم اگر تو نبودی، کسی نبود که حرفهای غم بارم را بفهمد و مرهم بگذارد.
امّا دل تنگ شده ام!


دلم می خواهد زمانه ی پیامبر خدا(ص) باشد!
دلم می خواهد «جابر» باشم: مقابل در خانه ات بایستم و اجازه بگیرم که داخل شوم. و بعد دو زانو مقابلت بنشینم و تو برایم سخنی بگویی.
از آن سخنهایی که دری به سوی حقیقت می گشاید.
می دانی؟
از «اویس قرنی» بودن کارم گذشته است؛
دلم دیدار می خواهد!

دلم از موشکها و فضاپیماها گرفته است؛
از هواپیماها و قطارهای مملو از مسافر
از اتوبوس ها و سواری های تندرویی که من را به تو نمی رسانند، دلم گرفته است.
دلم اسب می خواهد؛
شاید هم یک شتر تیزرو.
حتّی اگر نشد یک قاطر؛
تا مثل «مفضل»ها و «زراره»ها،
کرایه شان کنم و تا در خانه ات
هی هی کنان بیایم!
عید نوروزها برایت گل و هدیه بیاورم.
روزهای مصیبت، خرما و تسلیت.

آقای مهربان و عزیزم!
دلم از خانه هایی که خانه ی تو نیست، گرفته است.
از دیدار آدمهایی که «تو» نیستند!
از حرفهای آدمهایی که حرفهای تو نیست.
دل تنگ شده ام.
دل تنگ بهاری که بهاری باشد!
خانه ات کجاست مسافر؟

میرعیسی خانی

 نظر دهید »

میراث پدرم

25 اسفند 1392 توسط نورالزهراء (س)

میراث پدرم

ای فرزندان بنی قیله

آیا به من درمورد میراث پدرم ظلم می کنند درحالیکه شما مرا می بینید و سخن مرا می شنوید  ؟!

در حالیکه دارای انجمن و اجتماعید!

صدای دعوت مرا می شنوید  ؛

از هر جهت به حال من آگاهید ؛

دارای نفرات ،تجهیزات ، ذخیره و قوت اید ؛

نزد شما اسلحه ، زره و سپر است ؛

صدای دادخواهی من به شما می رسد و جواب نمی دهید؟!

ناله فریادخواهی من بگوش شما می رسد و دستگیری نمی کنید؟ !….

خطبه چهارم حضرت زهرا(س)

بیگدلی

 1 نظر

«باورها»مان غایب است

23 اسفند 1392 توسط نورالزهراء (س)
تو آن دلیل خدایی که حاضری امّا
برای آمدنت ندبه خوانده ام؛ آقا


خدا کند که بتابی  به باور مردم
و گل کنی به بلندی عشق در دلها

تو فصل آخر منظومه ی خدایی عشق
تمام ِ سوره ی یاسین، طلیعه ی طاها

قیامِ حتمی عشقی، قعود در قلبم
سرادقات * جمال ِ تو، جنت المأوا

بیاکه بی تو چه سرد است فصل ایمانم
و با تو سبز و بهاری، تمام باورها

* سرادقات یعنی سراپرده و خیمه گاه

رضا محمدصالحی

میرعیسی خانی

 1 نظر

ثروت به این میگن ...

20 اسفند 1392 توسط نورالزهراء (س)

 

ثروت به این میگن…

میرعیسی خانی

 2 نظر

عاشق حیران زینبیم

16 اسفند 1392 توسط نورالزهراء (س)
عاشق شدیم و عاشق حیران ما شدند
قومی اسیر زلف پریشان ما شدند
آن قدر عاشقیم که عشاق روزگار
مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند

روح القدس شدیم و تمامی شاعران
گرم غزل سرایی دیوان ما شدند
یوسف شدیم و بهر تماشای حال ما
صدها عزیز راهی زندان ما شدند
آن قدر آمدیم و مسلمان او شدیم
آن قدر آمدند و مسلمان ما شدند
ما عاشقیم؛ عاشق حیران زینبیم
تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم

ما را نوشته اند برای گدا شدن
سائل شدن، اسیر شدن، مبتلا شدن
از آن طرف خلاصه دری باز می شود
می ارزد انتظار به این آشنا شدن
عشاق سنگ خورده ی دیوار زینبیم
پس واجب است غرق تماشای ما شدن
وقتی مسیر جای قدم های زینب است
میلی نمی کنیم به جز خاک پا شدن
اول طواف بعد منا پس چه بهتر است
بعد از دمشق راهی کرب و بلا شدن
ما را برای راز و نیاز آفریده اند
“این کعبه را برای نماز آفریده اند”

این کیست که فرشته گلیم آورش شده
بال و پر فرشته نخِ معجرش شده
دیگر نیاز نیست به گهواره بردنش
دست حسین بالش زیر سرش شده
از این به بعد خانه ی مولا چه دیدنی است
با زینبی که فاطمه ی دیگرش شده
زهرا همان که ام ابیهاش گفته اند
زهرا همان که مادرش پیغمبرش شده
دیروز دختر وجنات خدیجه بود
حالا خدیجه آمده و دخترش شده
این گونه بود فاطمه شد ریشه بقا
این گونه بود فاطمه شد امّ امّها

زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت
زینب غروب بود ولی انتها نداشت
زینب رسول بود ولی مصطفی نشد
شهر نزول بود اگر چه حرا نداشت
زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود
زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت
زینب اگر نبود حسینی نمی شدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت
زینب هر آن چه گفت تماماً حسین بود
اصلاً به غیر نام حسین اعتنا نداشت
زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم
باور کنید ذکر «حسین جان» نداشتیم

جایی پریده است که پیدا نمی شود
حتی عروج، این همه بالا نمی شود
دیدند صبح آمده امّا در آسمان
خورشید شهر فاطمه پیدا نمی شود
یا ایها الرسول! چرا آفتاب صبح
در آسمان شهر تماشا نمی شود
فرمود: زینب آینه ی روی دخترم
آن که مقام بی حدش املا نمی شود
چون بی نقاب آمده بیرون حجره اش
امروز آفتاب هویدا نمی شود
حقش نبود کعبه نیلوفرش کنند
حقش نبود سر زده بی معجرش کنند

لب هاش تشنه بود ولی رود نیل بود
بالش شکسته بود ولی جبرئیل بود
زینب، فرشته، آینه، حوریه، عاطفه
از جنس خانواده ای از این قبیل بود
گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود
شرمنده بود از اینکه قتیلش قلیل بود
کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد
از دست خانمی که تماماً اصیل بود
ویرانه کرد کاخ بلند یزید را
زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود

علی اکبر لطیفیان

میرعیسی خانی

 نظر دهید »

بیایید دلتنگ نشویم!!

02 اسفند 1392 توسط نورالزهراء (س)
روزهايي كه گذشت،
شبهايي كه سپري شد،
نه سر گرسنه به زمين بي بالش گذاشتيم و
نه در راه تو سختي كشيديم.

نه آنكه در راهت جهاد كنيم! منظوم اين است اگر لطيفه اي از تو شنيديم، شايد نخنديده باشيم، امّا غيرتي هم نشديم.
جاده هامان را
- حتي اگر فرعي بودند-
با قير داغ براي راندن و تاختن و سريعتر رسيدن،
صاف كرديم.
اشكي هم نريختيم! اصلاً دوري ات را حس نكرديم.
راستش براي ندبه هم خواب نمانديم؛ امّا خوابمان مي آمد!
گرماي تختمان مي رفت، اگر بيش از دو ركعت نماز خواب آلود تحويل خدا مي داديم! به همين خاطر، عهد هم نخوانديم!
دعاي فرج را هم در مسير رسيدن به تختمان، مي خوانديم و وقتي به «طويلا» مي رسيديم، مدتها بود كه در خواب بوديم…
ما محروميت نچشيديم!
گاهي دل تنگ مي شديم.
امّا اگر گاهي دل تنگ مي شويم، يعني دور بوده ايم!

مثل هر سال،
روزهاي آخر منتهي به بهار،
چرتكه مي اندازم!
و فكر مي كنم
با بهار
چگونه گل بكارم؟

تصميم گرفته ام:
دلتنگ تو نشوم!
فاصله ها را بشكنم.
دست تو را بر دلم حس كنم و
تنگ در آغوش ذهنم بسپارم.

تصميم گرفته ام:
محروم شوم!
محروم شوم از كارهايي كه برايم لذت بخش اند امّا مرا از تو دور مي كنند.
محروم شوم از آسودگي و عيش و نوش و آسايش بي دغدغه.
محروم شوم از خودم.
اينگونه، كمي هم رنگ تو مي شوم!
انصاف نيست تمام سختي ها را تو تحمل كني آقا جان!

میرعیسی خانی

 3 نظر

یوم الله

23 بهمن 1392 توسط نورالزهراء (س)


کار هر سالش همین بود.چفیه را روی دوش انداخت. کلاهی را که همسر خدا بیامرزش بافته بود سرش کرد و کیسه بزرگ در دست از خانه بیرون زد.
کم کم که خیابان اصلی نزدیک می شد صدای مردم هم بیشتر می شد: الله اکبر… مرگ بر آمریکا… مرگ بر اسرائیل…. 22 بهمن ماه یوم الله یوم الله… تا به جمعیت برسد در دلش خدا خدا می کرد امسال مشکل حل شده باشد. به خیابان اصلی که رسید و زمین را نگاه کرد دید باز هم همان ماجراست.
همراه با جمعیت شعار ها را زمزمه می کرد و خم می شد تا پرچم ها و کاغذ هایی که رویشان نا م الله بود را از زیر دست و پا جمع کند.

میرعیسی خانی

 1 نظر

برای محجبه‌هایی که دعا می‌شوند

20 بهمن 1392 توسط نورالزهراء (س)

نویسنده وبلاگ سبک زندگی در آخرین پست وبلاگ خود چنین نوشت:
اینکه زن باشی و از  زیبایی موهایت لذت ببری،
ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی تاری
از آن معلوم نباشد؛
اینکه زن باشی،
ولی اندام خود را بپوشانی و پنهان کنی؛
اینکه زن باشی و بتوانی زیبا و با عشوه حرف بزنی،
ولی نزنی و صدایت را نازک نکنی؛
اینکه زن باشی و بتوانی همکار نامحرمت را بخندانی طوری
که لحظات شادی با هم داشته باشید،
ولی نخندانی و از قید آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی؛

اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده باشی،

ولی نباشی.
اینکه ارزش های جامعه ات وارونه شده باشد و برای ارزش های
تو در پوشش بودن های تو
خریداری و خواستگاری وجود نداشته باشد؛
اینکه جوری حرف بزنی، قدم برداری و پوشش داشته باشی که
همکارت، استادت، همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت
و آسوده کارش را بکند و تمرکزش بهم نریزد؛
اینکه با همه این تناقض ها دست بگریبان باشی و حتی پایت
گران هم تمام شود؛


برای محجبه‌هایی که دعا می‌شوند

همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید خدایا
دختران امت پدرم، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و  کچل و زشت نبودند،

ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند پس تو
محبت خودت را در دل هایشان
صد چندان کن
طوری که هیچ چشم و ابرویی، ناز و کرشمه ای،
پول و مکنتی نتواند جایگزین آن شود!

 

میرعیسی خانی

 1 نظر

نامه‌ای به مهناز افشار

16 بهمن 1392 توسط نورالزهراء (س)

یک آشنای قدیمی با چشمانی گریان از درد این روزهای جامعه مینویسد:
سلام خانم افشار
امیدوارم حالتان خوب باشد. من جوانی هستم اهل ایران. این نامه را ساعت 1 نیمه شب برایتان مینویسم چون از شدت ناراحتی خوابم نمی برد. راستش را بخواهید برای وطنم مشکلی پیش آمده که به تنهایی نمی توانم حلش کنم. نمی دانم چطور بنویسم که نامه ام را یک بازی رسانه ای تلقی نکنید. حقیقت ماجرا این است که بعضی از دختران زادگاه عزیزم دارند مرتکب یک اشتباه می شوند. اشتباهی که به قیمت از بین رفتن صفا و صمیمیت خانواده های ایرانی تمام میشود. اشتباهی که دارد حیای اجتماعی میان ما را از بین می برد.
بله درست است. دختران کشور من دارند تمایل به بی حجاب شدن پیدا می کنند. دختران و زنان شهر من دارند تمایل به خود نمایی پیدا می کنند. می دانید نتیجه اش چیست؟ نتیجه اش سست شدن بنیان خانواده است. نتیجه اش افزایش طلاق است.
خانم افشار به خدا قسم دارم می بینم که جلوی چشمانم حیای زنان و غیرت مردان از بین می رود. نمی دانم چقدر با جدیت، این نامه را میخوانید اما به والله کم مانده پشت کیبورد گریه ام بگیرد.
با چشمان خودم دارم می بینم که چطور نحوه آرایش و لباس پوشیدن زنان باعث تنوع طلبی مردان میشود.
خانم افشار بزرگوار. اگر خانواده از بین برود خیلی چیزهای قشنگ از بین میرود. مهر مادری و محبت پدری از بین میرود و سرخوردگی و عقده محبت برای بچه های ایران عزیز باقی می ماند.
خواهر هنرمندم این یک واقعیت است که شما الگوی رفتاری دختران وطنمان شده اید. گوششان به دهان شماست و چشمشان به ظاهر شما.
به عنوان هموطن و برادر کوچکتان از شما خواهشی دارم. از شما خواهش میکنم که به خاطر هموطنانمان، به خاطر نسل آینده کشورمان، به خاطر ایران و ایرانی پرچم دار حفظ حجاب و عفت زنان شوید. از شما استدعا میکنم کمک کنید تا حق داشتن خانواده سالم و شاد از بچه های ایران گرفته نشود. شما هنرمند معروف و تاثیر گذاری در کشور هستید. این کار شما در سینما و تئاتر و تلویزیون ماندگار میشود.
اگر خانه تان را بلد بودم یک چادر هدیه به رسم صداقت برایتان پست میکردم. نمی دانم چه پاسخی به این نامه ام می دهید. حتی ممکن است اصلا جواب ندهید. تنها کاری که می توانم بکنم انتظار و دعاست.

میرعیسی خانی

 5 نظر

درس اخلاق را از دختر 11ساله بیاموزیم

20 دی 1392 توسط نورالزهراء (س)

حاج آقا قرائتی تعریف می ‏كرد: در ستاد نماز گفتیم، آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شیرین‌ترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله، ما ریش‌سفیدها را به تواضع و کرنش واداشت.
نوشت که ستاد اقامه نماز! شیرین‌ترین نمازی که خواندم این است كه: در اتوبوس داشتم می‌رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می‌کند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت: برویم به راننده بگوییم نگه‌دار. پدر گفت: راننده كه بخاطر یک دختر بچه نگه نمی‌دارد، گفتم: التماسش می‌کنیم. گفت: نگه نمی‌دارد. گفتم: تو به او بگو. گفت: گفتم كه نگه نمی‌دارد، بنشین. حالا بعداً قضا می‌کنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش می‌کنم، پدر عصبانی شد، اما دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم. می‌گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.
قرآن یک آیه دارد می‌گوید: کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دلها می‌گذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرین‌کاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمی‌خواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» مریم/۹۶ یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها می‌گذاریم. لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم می‌توانم در فضای خودم امام باشم.
شاگرد شوفر نگاه کرد و دید كه دختربچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو می‌گیرد، پرسید: دختر چه می‌کنی؟ گفت: آقا من وضو می‌گیرم، ولی سعی می‌کنم آب به كف اتوبوس نچکد. بعدش هم می‌خواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک كمی نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا، ببین این دختر بچه دارد وضو می‌گیرد.
راننده هم همین‌طور که جاده را می‌دید، در آینه هم دختر را می‌دید. مدام جاده را می‌دید، آینه را می‌دید، جاده را می‌دید، آینه را می‌دید. مهر دختر در دل راننده هم نشست. راننده گفت: دختر عزیزم، می‌خواهی نماز بخوانی؟ صبر كن، من می‌ایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت: نمازت را بخوان دخترم، آفرین.
چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه می‌گویی: وایسا، گوش نمی‏ دهد. او برای یک سیخ کباب می‌ایستد، اما برای نماز جامعه نمی‌ایستد. در هر قشری همه رقم آدمی هست.
دختر می‌گفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسی‌ها نگاهش کردند. یكی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم. شخص دیگری هم گفت: ببینید چه دختر باهمتی است، چه غیرتی، چه همتی، چه اراده‌ای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین ایستاد. یکی یکی آنهایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز. دختر می‏ گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز می‌خوانند. می‏ گفت: شیرین‌ترین نماز من این بود که دیدم، لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم می‌توانم در فضای خودم امام باشم.

 نظر دهید »

مهدی کنار بستر پاک تو گریه کرد

20 دی 1392 توسط نورالزهراء (س)

هرگز شبی ز شام غمت تیره تر نبود
آن شب به غیر ناله نوایی دگر نبود


ای آفتاب معرفت ای عسکری لقب
گل را چنان تو زندگی مختصر نبود

شب های سوز و ساز به خلوتگه حضور
شمعی چو جان سوخته ات شعله ور نبود

داغ تو کرد خون به دل لاله های عشق
کو لاله ای که از غم تو خون جگر نبود

سیلاب اشک خانۀ دل را خراب کرد
چشمی نمانده بود کز این غصه تر نبود

شوق وصال دوست تو را سوی خود کشاند
زهر ستم وگرنه به تو کارگر نبود

مهدی کنار بستر پاک تو گریه کرد
یک تن به جز تو شاهد اشک پسر نبود

دشمن اگر چه برد به کاشانه ات هجوم
دیگر کسی ز اهل تو در پشت در نبود

با دل سفر نمود «وفایی» به کوی تو
حاجت دگر به داشتن بال و پر نبود

سید هاشم وفایی
 نظر دهید »

پیراهن سیاه بر تن اسلام...

10 دی 1392 توسط نورالزهراء (س)


گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است
گردون شده سیاه و فضا پر ز دود و آه
تاریک تر ز عرصهٔ تاریک محشر است
پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است
قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است
روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

ای دل بیا و گریهٔ زینب نظاره کن
مانند پیروهن جگر خویش پاره کن….


زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شریف پیامبر
از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب
بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر
یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی
روی حسین بر روی قلب پیامبر
دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان، هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه


پیغمبری که دید ستم های بی شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار
چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع
تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار
گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار
بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار
بابی که بود زائر آن سید رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار
بر روی دست و سینهٔ آن بضعة الرسول
تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار
سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ
ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش


دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید
روز ملال و غصه و رنج و محن رسید
از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تیرها که لحظهٔ دفنش به تن رسد
بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین
بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید
بر پیکری که بود پر از بوسهٔ رسول
از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید
از جامه های یوسف کرب و بلا فقط
بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید
“میثم” بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت
یک کربلا شرارهٔ آتش به من رسید

مرثیه خوان خامس آل عبا منم
در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم


استاد غلامرضا سازگار

 نظر دهید »

بسیجی اگر باشی میشوی افراطی...

06 دی 1392 توسط نورالزهراء (س)

نویسنده وبلاگ جوانان اصیل ایرانی نوشت:
فحش اگر بدهند آزادی بیان است! جواب اگر بدهی بی فرهنگی!
سوال اگر بکنند آزاد اندیشند! سوال اگر بکنی تفتیش عقاید است!
تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند! جواب اگر بدهی دروغگویی!
مسخره ات بکنند انتقاد است! جواب بدهی بی جنبه ای!
تهدیدت اگر بکنند دفاع کرده اند! تهدید اگر بکنی خشونت طلبی!
راهپیمایی اگر بکنن حق آنهاست و عقیده خودشان است!
راهپیمایی اگر بکنی ساندیس خوری یا به زور آمدی…
بسیجی اگر باشی میشوی افراطی! جنبش سبزی باشند
میشوند آزادی طلب . . .

آری این است طنز تلخ روزگار ما . . .

 نظر دهید »

دعای فرج از لب زینب(س) شنیدنی است

06 دی 1392 توسط نورالزهراء (س)
یگانه حامی خون خدا، بنفسی انت!
سلالۀ سرِ از تن جدا، بنفسی انت!

بیا که می‌گذرد قرن‌ ها هنوز دهند
تو را هماره شهیدان ندا، بنفسی انت!



بیا که حضرت صدیقه چارده قرن است
کند برای ظهورت دعا، بنفسی انت!

بیا که از جگر چاه، اشک می‌جوشد
ز بس گریست علی بی صدا، بنفسی انت!

بیا که طشت بود مثل باغ لاله هنوز
ز پاره‌ های دل مجتبی، بنفسی انت!

بیا که چشم به راه ظهور توست هنوز
سر بریدۀ خون خدا، بنفسی انت!

بیا که نالۀ «عجل علی ظهورِ» حسین
رسد به عرش، ز طشت طلا، بنفسی انت!

بیا دعای فرج بشنـو از لب زینب
به شهر کوفه و شام بلا، بنفسی انت!

بیا که دیده ی «میثم» به عارضت نگرد
کنار تربت پاک رضا، بنفسی انت!

استاد غلامرضا سازگار (میثم)

 نظر دهید »

زندگی سخت مومنان در آخرالزمان

29 آذر 1392 توسط نورالزهراء (س)
 روزی می شنویم که دختری به خاطر حجابش از دانشگاهی در یک کشور مدعی دموکراسی، اخراج می شود و روز دیگر عکسی می بینیم که جوانک یهودی مشروبش را می ریزد سمت زن مسلمان محجبه.

کار از اینها هم بالاتر می گیرد و تمام خبرگزاری ها اعلام می کنند که زن مسلمان باردار و جنینش در دادگاه و جلوی قاضی با ضربات چاقو به شهادت رسیدند.
ماه رمضان فرا می رسد و تو روزه می گیری و به ظاهر مسلمانی، جلوی چشمانت ساندویچی می خورد و تو را به خاطر عمل به دستورات دین مسخره ات می کند و قاه قاه می خندد.
خبر می رسد که در یک کشور اسلامی، روحانی ای در حالی که داشت امر به معروف و نهی از منکر می کرد، با ضربات چاقو کشته شد.
درست متوجه شدید، اینها همه وصف زندگی مومنان است در روزهای آخرالزمان.

ذلت و خواری مومنان

رسول خدا(ص) در توصیف اوضاع مومنان و خواری آنان در روزهای آخرالزمان می فرمایند:
«و زمانی خواهد آمد، که مومن در آن زمان از گوسفند زبون تر خواهد بود.»(1)
و امام علی(ع) فرمودند: امر خدا واقع نمی شود، مگر بعد از آنکه شما مومنان در میان مردان از مردار هم خوارتر و زبون تر باشید … و آن هنگامی است که یک ضربت با شمشیر برای مومن از به دست آوردن یک درهم از طریق حلال آسانتر باشد و … .(2)
و هم چنین ایشان فرمودند:
«… در چنین روزگاری چیزی از شما باقی نمی ماند مگر ته مانده ای همانند ته مانده ی دیگ غذایی که خورده اند و یا باقیمانده ای که در ساک دستی باقی می ماند.»(3)
«اینان همانند پوستی که دباغی می شود شما را مالش و همانند گندمی که در خرمن کوبیده می شود شما را فشار می دهند.»(4)
«اینان مومن را از میان شما برای زجر دادن همانند پرنده ای که دانه ی چاق تر را انتخاب می کنند، بیرون می کشند…» (5)
و امام باقر(ع) می فرمایند: «آن فرجی که شما انتظار می کشید، واقع نمی شود مگر بعد از آنکه شما چون بز ذبح شده باشید که دیگر قصاب اعتنا نمی کند که دست به کدام عضو آن بزند! آری ستمگران شما را ارجی نمی نهند و شما  پناهگاهی پیدا نمی کنید که امر خود را به او مستند سازید.»(6)
و هم چنین امام صادق(ع) در این باره تصریح دارند که: «در آن زمان می بینی که پیروان همه ادیان تحقیر می شوند و حتی هر کس که یک فرد دیندار را دوست داشته باشد. مردم ارتباط با او را تحریم می کنند و از خود می رانند.»(7)

عدم امکان امر به معروف و نهی از منکر
مومنان در روزهای قبل از ظهور حضرت مهدی(ع) حتی نمی توانند به واجباتی مانند امر به معروف و نهی از منکر عمل کنند.
رسول خدا(ص) فرمودند: «… در آن وقت قلب مومن درونش آب می شود، مثل آب شدن نمک در آب. زیرا منکرات را می بیند و قدرت جلوگیری و تغییر آن را ندارد. مومن در میان آنها با ترس و لرز راه می رود، که اگر حرف بزند، او را می خورند و اگر ساکت شود، دق مرگ می شود.(8)
و هم چنین امام صادق(ع) فرمودند: «مومن در آن زمان محزون و مورد تحقیر قرار می گیرد. او نمی تواند که منکرات را جز در دلش انکار کند و در معرض هر نوع تحقیری قرار می گیرد.»(9)

سختی حفظ دین برای مومنان

رسول خدا(ص) درباره سخت و دشوار بودن حفظ دین در روزهای آخرالزمان فرمودند: «واى بر عرب از شرّى كه به آنان نزديك شده است. فتنه‏ هايى چون پاره‏ هاى شب تاريك و ظلمانى. صبح‏گاهان مرد مؤمن است و به هنگام غروب كافر. گروهى دين خود را به بهاى ناچيز و متاع اندك مى‏ فروشند. كسى كه در آن روز به دين خود چنگ زده و پاى بند است، همانند كسى است كه گلوله‏ اى از آتش را در دست گرفته يا بوته‏ اى از خار را در دست مى ‏فشرد.(10)

راه نجات از سختی ها
رسول خدا(ص) این سختی در زندگی مومنان را پیش بینی کرده  و فرموده اند: «برای مردم زمانی پیش می آید که برای هیچ دین داری دینش سالم نمی ماند جز اینکه از کوهی به کوهی فرار کند و همچون روباه بچه هایش را برداشته از لانه ای به لانه ای بگریزد… .»(11)
امام صادق(ع) نیز فرمودند: «هنگامی که چنین زمانی فرا رسد، گلیم خانه خود باشید تا خداوند امام غائب، غریب و فراری را که پاکیزه و پسر پاکیزه است، ظاهر سازد. هر کس فتنه ای به پا کند، خود گرفتار همان فتنه گردد. هر وقت برای هدفی شما را مورد هجوم قرار دهند خداوند برای آنها حادثه ای پدید آورد که سرشان آنجا گرم شود و از شما بازمانند.»(12)
و هم چنین ایشان می فرمایند: «برای شما زمانی پیش می آید که از افراد متدین کسی نجات نمی یابد، به جز افرادی که مردم آنها را ابله تصور کنند و آنها صبر و شکیبایی داشته باشند بر آنان که آنها را ابله و بی خرد بخوانند.»(13)
امام صادق (ع) خطاب به افراد با ایمان در آخرالزمان فرمودند: «آیا می دانید آنان که با ایمان راسخ در انتظار حضرت مهدی (عج) هستند و در بدترین شرایط صبر می کنند از آزار ها و سختی ها و ترس و ناملایمات بسیاری می بینند ، آنها روز قیامت از پیروان راستین ما هستند و به ما نزدیکترند.»(14)

آنچه باید باشد
احادیثی که در بالا آورده شد برای زمانه ای است که زمین پر از ظلم و جور شده و دیگر هیچ چیز بر سر جایش نیست.
در بیان مقام مومن همین بس که پیامبر خدا(ص) نگاهی به کعبه کردند و فرمودند: «آفرین بر تو ای خانه [خدا] چقدر نزد خداوند بزرگی و حرمت داری! اما به خدا سوگند که مؤمن (نزد خداوند) محترم تر از توست، زیرا خداوند تو را تنها از یک جهت محترم قرار داده است، ولی مؤمن را از سه جهت : مالش، جانش و اینکه به او گمان بد برده شود.»(15)؛ و هم چنین در روایات مومن را از فرشته مقرب هم گرامی تر دانسته اند.(16)
بر اساس روایات ظلم به برادران دینی(مومنان)  و از بین بردن حقوق آنان گناهی است که بخشوده نمی شود(17) و درست آخرالزمان دوره ای است پر از این گناه نابخشودنی.

پی نوشت:
1.       نهج الفصاحه،ج2،ص645؛ روزگار رهایی، ص354
2.       منتخب الاثر، ص314 ؛به نقل از روزگار رهایی، ص364
3.       نهج البلاغه، خطبه ی 107 ، صفحه ی 239
4.       همان
5.       همان
6.       بحار الانوار، ج52، ص110 و 264؛ روزگار رهایی، ص374
7.       بشارة الاسلام، ص 132
8.       الزام الناصب، ص182؛ روزگار رهایی، ص 355
9.       الزام الناصب ص183؛ به نقل از روزگار رهایی382
10.   احمد، مسند، ج‏2، ص‏390
11.   منتخب الاثر، ص 437؛ کشکول شیخ بهایی، ص580؛ به نقل از روزگار رهایی،ص794
12.   غیبت شیخ طوسی ص206
13.   اصول کافی، ج2، ص117؛ به نقل از روزگار رهایی، ص382
14.   احمد، مسند، ج‏2، ص‏390
15.   بحارالانوار، ج67، ص71، ح39
16.   همان، ج68،صص18و19، ح26
17.   وسائل الشیعه، العاملی، ج11،ص474،ح6

مطلب از : س. ز. م

 نظر دهید »

حرف دل همه چادری ها !

24 آذر 1392 توسط نورالزهراء (س)

تو مسجد داشتم سجاده آماده می‌کردم برای نماز،

همین که چادر مشکی را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت:

این همه خودت را بقچه پیچ می‌کنی که چی؟

برگشتم به سمت صدا،

دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.

پرسیدم: با منی؟

گفت: بله

با توام و همه‌ی بیچاره‌های مثل تو که گیر کرده‌اید توی افکار عهد عتیق!

اذیت نمی‌شی با این پارچه‌ی دراز دور و برت؟

خسته نمی‌شی از رنگ همیشه سیاهش؟

تا آمدم حرف بزنم گفت:  نگاه کن ببین چقدر زشت می شی،

چرا مثل عزادارها سیاه می‌پوشی؟

و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.

خندیدم و گفتم:  چقدر دلت ﭘُر بود دوست من!

هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.

خنده ام را که دید گفت: نه!

حرف زدن با شماها فایده ندارد.

گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟

گفت: بله.

گفتم: من چادر را دوست دارم.

چادر؛ مهربانیست.

با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای…

گفتم؛ چادر سر می‌کنم، به هزار و یک دلیل.

یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست.

با تعجب به چهره ام نگاه کرد.

پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟

گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.

گفتم خوب؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم  به مردها می‌گوید؛

غض بصر داشته باشید  یعنی مراقب نگاهتان باشید.

تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر.

این تکالیف مکمل هم‌اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من،

پوشش من باید مانع و حافظ او باشد  و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم،

غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.

همسر تو، تو را “دید”،

کشش ایجاد شد و انتخابت کرد.

کجا نوشته شده است که همسرت نمی‌تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد،

وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟

گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم.

گفتم: غریزه، غریزه منطق نمی‌شناسند،  تعهد نمی‌شناسد.

چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم  چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.

من چادر سر می‌کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش را کنترل نکرد،

زندگی تو به هم نریزد،  همسرت نسبت به تو دلسرد نشود،

محبت و توجه‌اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود.

من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می‌شوم،

زمستان‌ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می‌شوم،

بخاطر حفظ خانه و خانواده‌ی تو.

من هم مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی‌هایم دارم.

من هم دوست دارم تابستان‌ها کمتر عرق بریزم،

زمستان‌ها راحت‌تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم.

من روی تمام این علاقه‌ها خط قرمز کشیدم،

تا به اندازه‌ی سهم خودم حافظ گرمای زندگی تو باشم.

سکوت کرده بود.

گفتم؛ راستی…

هر کسی در کنار تکالیفش،حقوقی هم دارد.

حق من این نیست که زنان جامعه‌ام با موهای رنگ کرده‌ی پریشان و صد جور جراحی زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و آنچه نگفتنیست،

چشم‌های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.

حالا بیا منصف باشیم.

من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟

بعد از یک سکوت طولانی گفت؛

هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم؛

راست میگی…

 2 نظر

خوشا به حال غریبان!

22 آذر 1392 توسط نورالزهراء (س)
در جهانی که یاد تو نیست
و دنیایی که تنهایت کرده است
میان عهدهای شکسته ی ما شیعیان
و گناهان شرم آور دوستان
میان بازیهای سیاسی شیعه خانه ی تو
و بین کوه های حرف و حدیث
- بالاخره-
آقا جان!
امروز
روز توست!

این آذینها که می بندیم
نه برای آن است
که از طولانی شدن این ظلمت
از دور بودن از تو
از بالاتر و بالاتر و بالاتر رفتن سن غیبت تو
خوشحالیم!
برای آن است
که به یاد بیاوریم
مولایی داریم
که میلادش
روشنایی چشم است،
نوید نزدیک تر شدن امید؛
و سالهای غیبتش
سالهای ساخته شدن ماست
برای پیوستن
برای همراهی.

این چراغهایی که در کوچه هامان
چشمک می زنند
برای این نیست
که بگوییم:
«چشممان از غیبت تو روشن است!»
برای این است که بگوییم
در غیبت نیز
- خورشید مستور من!-
چشم مان به تو روشن است!

این شیرینی ها و شربتها
فقط بهانه های شکر ماست که
«خدایا
سپاس تو راست
که تنهاترین مولا
آقای تنهاترین بنده هاست!»

این گلها که هدیه می دهیم
برای شادباش نبودت نیست
برای آن است
که به محبتی که از تو در دل داریم،
افتخار کنیم
تا روزی
مسیر آمدنت را
از مکه
به جهان
گل باران کنیم.

این روزها،
حتی میان مسلمانان،
دوستان تو غریب اند مولا!
نه مثل غربت تو؛
ولی از جنس همان تنهایی…
امّا
این آذینها و شربتها و شیرینیها
این تبریک ها و شادباشها
این دست زدنها
و اشکهای آمیخته به شرم و شوق
و این بیداری تا سحر،
فریاد الحمد ماست
و آتش قلب ماست برای زیستن و رفتن و رسیدن
و فرق غربت ماست
با غریبان:
ما همه چیز داریم؛
چرا که
ما تو را داریم!


پی نوشت:
1. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اسلام به غريبى آشكار شد و همان گونه كه شروع شده غريب خواهد گرديد، پس خوشا به حال غريبان‏!» (الغيبة للنعماني / ترجمه غفارى، ص: 446؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث)

 نظر دهید »

در دو دل يه مامان با ماماناي خوب امروزي

21 آذر 1392 توسط نورالزهراء (س)

در دو دل يه مامان با ماماناي خوب امروزي:هميشه اين ماه ها منظورم ماه هاي حسيني وزينبيه ،كه از راه مي رسه يه شور عجيبي سرتاسر وجودم به راه ميافته .

اين حس درون همه ي ما وجود داره ،همين احساسه كه باعث ميشه يه خورده  تو  خودمون بريم ،فكر كنيم كه چرا سالار شهيدان به قربانگاه رفت واهدافش چي بود؟دوباره يادمون بيافته عشق حسين يعني چي ودوباره عشقش تودلامون زنده بشه،اما من اين دفعه كه اين ايام شروع شد يه غمي تو دلم ايجادشد  كه دوست داشتم به ماماناي مثل خودم بگم آخه اين غم خيلي رو دلم سنگيني مي كرد! دوران كودكي خودمو به ياد دارم شبا كه توخونه دور هم  مي نشستيم مامان جونم برامون قصه مي گفت، مي دونيد قصه هاي مامانم چي بود ؟سرگذشت همه عاشورايي ها،سرگذشت حضرت زينب ،داستان زندگي پيامبر ها وامام هاي عزيزمون ،تو خيلي از قصه هاشم نكات اخلاقي وتربيتي يادمون مي داد ،ماماني جونم اونا رو از مامانش ياد گرفته بود .بزرگ كه شدم بدون اينكه كتابي خونده باشم سرگذشت عاشورايي ها رو مي دونستم،حتما حدس زديد كه غم توي دلم چيه؟ناراحتيم اين بود كه چي به روزمون اومده كه مثل ماماناي ديروز براي بچه هامون وقت نميذاريم؟كلا دقدقه آموزش نكته هاي ديني واخلاقي به بچه هامونو نداريم تا وقتي كه مشكلي برامون پيش بياد بريم دنبا حل كردنش كه خيلي ديره،ماماناي ديروز اون شكلي وقت بچه هاشونو پر مي كردن ،سرگرم شون مي كردند،آگاهي وعلم ام بهشون مي دادند،اما ماچي كا ر مي كنيم ؟داريم به كجاها كشونده ميشيم؟تو خوش بينانه ترين حالت وقتي مي خوايم بچه ها رو سرگرم كنيم اجازه مي ديم برن پاي كامپيوتر ،بازي كنن بدون اينكه اطلاع داشته باشيم چي داره تو اين بازي ها به خوردش مي ره ،اينقدر سرگرم روز مرگي ها شديم كه فكر مي كنيم براي اين طور مسائل فرصت نداريم؟يادمه يه دوستي مي گفت  بچه تر که بودیم، شب اول محرم که می شد، مادر میومد و دونه دونه گوشواره ها و گردنبند و هر چیز طلایی که داشتیم رو از گوش و گردن و دست هامون باز می کرد و بعد هم لباس مشکی مون رو تنمون می کرد.

خوب یادمه که یه بار ازش پرسیدم چرا باید گوشواره هام رو در بیارم و اینا رو باز کنم؟ نم اشکی توی چشماش دوید. بغضش رو خورد و گفت “!”

” چون توی این روزها، دشمنا گوشواره از گوش دخترای امام حسین(ع) کشیدن در حالی که از ترس توی بیابونا آواره بودن و فرار می کردن..”

” خب پس امام حسین(ع) کجا بود؟ چرا نیومد از بچه هاش دفاع کنه؟“

با صدای دو رگه از بغض، در حالی که گوشواره و گردنبندم تو دستش بود گفت : چون دشمنا اون موقع امام حسینو شهید کرده بودن. دخترای امام حسین(ع) تنها بودن و باباشون نبود که ازشون دفاع کنه

مامانهاي امروز حتي فرصت فكر كردن به اين چيزهارو هم ندارن يه چيز بد تر اينه كه وقت شركت كردن تو مراسماي عزاداري رو هم ندارن كه حداقل آموزش هاي مثبت اونجا به فرزندشون منتقل بشه يه عزيز ديگه اعتقادش به روضه هاي امام حسين(ع)اين شكلي بود:

روضه دیدنی است، نه شنیدنی

باید وسط هیئت پسرک شیرخوارت روی پاهای تو خوابش ببرد و سرش از عقب برود و سفیدی زیرگلویش را ببینی، تا برایت شب علی اصغر شود، حتی اگر شب نهم محرم باشد!

باید وسط آفتاب ظهر چله تابستان سایه آب باریک توی جوب را ببینی و عطشت هزار برابر شود، تا همان لحظه برایت تاسوعا شود، حتی اگر محرم نباشد!

باید محکم زمین بخوری و حتی با دستهای حائل کرده ات باز سر و صورتت زخمی شود، تا سر از علقمه در آوری!

باید دخترک سه ساله چادر به سر، جلوی چشمانت بدود، برایت ناز کند و زبان بریزد، تا راهی خرابه شوی.

ماماناي گل بياين يه خورده به خودمون بجنبيم….يه خورده بيشتر براي نوگلهامون زمان بذاريم تا دير نشده.

تهيه وتنظيم:فرزانه علي مرداني

 نظر دهید »

غیرت مسلمانان

12 آذر 1392 توسط نورالزهراء (س)

این مرد را کسی نمیشناسد،او یک فرانسوی میلیونر است، این مرد یک مسلمان است

چند وقت پیش در یکی از شبکه های فرنسوی مصاحبه کرد.

در فرانسه برای حجاب زن قانونی وجود داره که اگر با حجاب بخواهند بیرون برود باید جریمه بپردازد.

او برگ چک رو نشان داد و گفت :من یک میلیون یورو کنار گذاشتم تا وقتی زنان مسلمان خواستند با حجاب بیرون بروند راحت باشند

چون جریمه آنها را من میدم

قشنگ ترین جمله کنایه داش به دولت های مدعی آزادی :

“My sister, go out free wherever you want
and I will pay the fine for you”
خواهر من ، آزادانه هرجا که میخواهی بیرون برو من جریمه اش را می پردازم .

 1 نظر

پشت به خدا

14 آبان 1392 توسط نورالزهراء (س)

دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید.


 1 نظر

طعم پرواز

14 آبان 1392 توسط نورالزهراء (س)

آنان که طعم پرواز را نمي فهمند، به چار چوب تنگ نفس دل خوشند وآنان که دل هايشان به پهناي آسمان پيوند دارد، قفس را بر نمي تابند، سر و تن به ديواره قفس مي کوبند، يا فقس را مي شکنند و به لايتناهي آسمان مي رسند يا با خون خويش تهمت قفس نشيني را از پر و بال خود مي شويند.
آگاهي ام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم، قفس تنگ نبود
مرگ، پايان کبوتر نيست؛ آغاز رهايي از بندهاي به هم پيوسته دام هايي است که پر پرواز را مي بندند و پر و بال شرافت را به گرد و غبار مذلت مي آلايند.
وقتي قرار است تمام دين و دنياي يک امت، تمام تار و پود يک انديشه و عقيده به باد برود و لگدمال هوس هاي فرومايه اي چون يزيد شود، جان چه بهايي دارد؟
وقتي قرار است تمام راه ها به بي راهه برده شود و تمام دريچه ها را ديوار بلندي از هوس بپوشاند،ماندن و فرياد نزدن، نشستن وبه راه نيفتادن ،مرگ تدريجي است.
و اينک اين حسين است که جان خويش و عزيزانش را به دست گرفته است و پا به سرزمين مرگ مي گذارد.اين حسين است که از عرش دوش نبي،پيشاني سجده برگودال قتلگاه مي سايد . اين حسين است که دست هاي رشيد عباس را به قربانگاه آورده است و فرياد اعتراضش را از گلوي اصغرش به گوش هاي شنواي تاريخ مي رساند. اين حسين است که با پيکر شرحه شرحه،به مباهله تاريخ آمده است. اين حسين است که پرده نشينان ستر عفاف وملکوت را به کجاوه هاي اسيري نشانده است تاکربلا را به خود به همه زمان ها ومکان ها ببرند و پيامبرخون شهيدان باشند.اين حسين است که زينب را به مصاف از خدا بي خبران کوفه و شام آورده است.
مرگ را در قبيله عشق راهي نيست . اين چه مرگي است که دست هاي زندگي به پاي آن نمي رسد. دل هايي که درسطح مانده اند و در پيچ وخم روزمرگي، به اسارت دنيا رفته اند؛فقط به کار سنگ پراني مي آيند و آيينه شکني، اينان را با دلبران چه کار؟
حق و باطل درهيچ زماني وزميني،اين گونه عريان و فاش به مصاف هم نيامده اند و کربلا جلوه گاه عرياني حقيقت است؛ حقيقتي که درگودال،به خون نشست؛ حقيقتي که بر کرانه فرات، بي دست، با تيري بر چشم روييد.حقيقتي که با تير سه شعبه پاره پاره شد. حقيقتي که بر نيزه ها ، آفتاب را از چشم ها انداخت. حقيقتي که سر برچوبه محمل کوبيد تا سرخي خون برپيشاني اش، گواه جان فشاني اش باشد. حقيقتي که پاي برهنه، برخارهاي بيابان با دامني شعله ور ، پاي غربت را به همه زمان ها باز کرد. حقيقتي که نيمه شب، ماه تنور را وعده سحر مي داد. حقيقتي که مرگ را به سخره گرفت تا چگونه زيستن را به فرزندان آدم بياموزد. حقيقتي که مردانگي، تا هميشه وام دار پايمردي اوست . حقيقتي که آيات محکم جهاد را با سرخي خونش برصحيفه دل ها حک کرد و درهاي شهادت را به روي اهلش گشود.


اشارات شماره128

 نظر دهید »

با دعای فرج، خدا را یاری می کنیم

10 آبان 1392 توسط نورالزهراء (س)

مثَل ما وقتی که برای فرج دعا می کنیم، مَثل باغبان است. وقتی کسی باغبان را زیر نظر بگیرد و نداند که هدف واقعی اش چیست، احتمالاً با دیدن خم و راست شدن او مقابل نهال کوچکی که چند برگ نازک دارد کلی می خندد. باغبان، نهال را هرس می کند، کود می دهد، آب می نوشاند و هدف نهایی اش این نیست که نهال بزرگ شود، یا از سایه اش استفاده کند یا زیبایی بیافریند. هدف باغبان، رسیدن به میوه است. با این حال رسیدن نهال به آن حد رشد، سبب می شود هم سایه بیندازد و هم زیبایی داشته باشد.
وقتی ما برای فرج دعا می کنیم، به امروز نگاه نمی کنیم. بلکه فردایی را در نظر داریم که چندان هم دور نیست. فردایی که روز عزّت دوستان خدا و روز ذلّت دشمنان اوست. روزی که پرچم پرستش حقیقی خدا در تمامی دنیا چشم می نوازد و اخلاق، گمشده ی جامعه نیست.


وقتی ما برای فرج دعا می کنیم، هدف مان، فقط، این نیست که به ثروتمندان عصر ظهور بپیوندیم، و یا به عالمان ربّانی آن دوران. هدف مان حتی این نیست که انتقام خون کشته شدگان کربلا را بگیریم و حتی نه این که امام خوب مان (عجل الله تعالی فرجه) بیاید! تا به حال از خودتان پرسیده اید امام برای چه می آید؟ پاسخش می شود هدف نهایی ما، وقتی که درست فکر کنیم. هدف نهایی ما محقق شدن خواسته ی خداست: پیروزی خدا و در هم شکستن دشمنانش.
البته خداوند قادر و توانا، در رسیدن به این هدف، ذره ای به من و شما احتیاج ندارد! امّا از سر لطف، این مسئولیت افتخار برانگیز را بر دوش مؤمنان گذاشته است که امام عصر (عج) خود را با دست و زبان یاری کنند تا بدین وسیله، به درجات عالی برسند. امام صادق (ع) در تفسیر آیات 34 و 35 سوره مطففین (1) فرمودند: «…هیچ كس كه فرد مؤمنى از دوستان ما را به كلمه‏ اى یارى كرده باشد باقى نماند جز آنكه خدا او را بى‏ حساب به بهشت می برد.» (2)
امام حسین (علیه السلام) در شب شهادت خود فرمودند: «جدّم به من خبر داد که: فرزندم حسین‏ در گرمای کربلا، غریب، تنها و تشنه کشته می ‏شود، پس هرکه او را یاری کند مرا یاری کرده و فرزندش قائم (ع) را نیز یاری نموده است، و هرکس با زبان ما را یاری کند روز قیامت در حزب ما خواهد بود.» (3)
ما باغبانیم. یه سایه ی درخت راضی نشویم…


پی نوشت:
1. فَالْیوْمَ الَّذینَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ یضْحَكُونَ (34) عَلَى الْأَرائِكِ ینْظُرُونَ (35) (و[لى‏] امروز، مؤمنانند كه بر كافران خنده مى‏زنند.  بر تختها[ى خود نشسته‏]، نظاره مى‏كنند.)
2. تحف العقول، ترجمه جعفرى، ص  90؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5
3. اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، نشر مسجد مقدس جمکران، چ 1، ص

 نظر دهید »

غیرقابل انتشار!

21 مهر 1392 توسط نورالزهراء (س)

عَلَیْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّین.

گناهى بر شما نیست كه از فضلِ پروردگارتان (و از منافع اقتصادى در ایّام حج) طلب كنید (كه یكى از منافع حج، پى ریزىِ یك اقتصادِ صحیح است). و هنگامى كه از «عرفات» كوچ كردید، خدا را نزد «مشعَر الحرام» یاد كنید! او را یاد كنید همان طور كه شما را هدایت نمود و قطعاً شما پیش از این، از گمراهان بودید. (سوره مبارکه بقره آیه 198)


کتابها می‌نویسند:


عرفات اسم دورترین جاى مناسك حج است از مكّه، و آنجا را عرفات نامیده‏اند چون خود در بلندى قرار گرفته و كوههاى آن نیز مرتفع است، یا از باب اینكه ابراهیم علیه السلام، آنجا را معرفى كرده به نحوى كه جبرئیل آن را به او توصیف كرده، یا اینكه جبرئیل در همین مكان به آدم علیه السلام گفت: اعتراف به گناهت بكن و مناسك را بشناس، یا چون آدم علیه السلام  و حوّا در آنجا همدیگر را ملاقات كردند و هر كدام دیگرى را شناختند، یا اینكه روزى كه در آنجا وقوف مى‏كنند روز عرفه است. به این علت عرفه را، عرفه نامیده‏اند  كه ابراهیم علیه السلام  در آن روز فهمید و دانست كه خواب ذبح فرزند رحمانى بوده نه شیطانی.1


با تو  می‌گویم

می‌گفت آرزوی هر چیزی بهتر از خود آن است. شوق رسیدن شیرین تر از خود رسیدن است. بعد از حجی که رفت و ما دیگر او را حاج آقا صدا می‌زدیم؛ همیشه همین را می‌گفت. می‌گفت شبهای قبل از سفر که بی‌خواب دیدار بوده است لذیذتر از خود سفر بوده است. می‌گفت سفر حج عالی است، هر کسی باید یک بار خودش را بسپارد به موج جمعیتی که همه شور طواف دارند؛ یکبار باید نگاهش بیفتد به آن مکعب بی‌نظیر. اما شوق رفتن و  رسیدن چیز دیگری است. حال دیگری دارد. این روزها که همه شبکه‌های تلویزیون روایت حج و لبیک می‌کنند و از در و دیوار تصویر کعبه می‌بارد، این روزها که همسایه‌ها پشت سر هم آش پشت‌پا می‌آورند، دلم بی‌قرار است. حتی اگر این شوق، شیرین‌تر از خود رسیدن باشد، حتی اگر تصویر ذهنی من باشکوهتر از اصل ماجرا باشد؛ دلم سفر می‌خواهد.

می‌گفت آرزوی هر چیزی بهتر از خود آن است. شوق رسیدن شیرین تر از خود رسیدن است. بعد از حجی که رفت و ما دیگر او را حاج آقا صدا می‌زدیم؛ همیشه همین را می‌گفت. می‌گفت شبهای قبل از سفر که بی‌خواب دیدار بوده است لذیذتر از خود سفر بوده است.

 

شاید این حرفهایی که روی دلم سنگینی می‌کند ربطی به آیه بالا نداشته باشد، شاید خوب نباشد گفتنش، شاید حتی خیلی بد باشد، اما آنقدری که شوق عرفات دارم، شور مسجد شجره و مشعر الحرام در من نیست. فرصت محرم شدن را حاضرم دو دستی به پیرزنی هدیه کنم که خانه‌اش دو خانه با ما فاصله دارد و دمدمه ذی‌الحجه حالش دیدن دارد. حاضرم تنها یک صبح تا عصر عرفه در عرفات، سهم من از حج باشد. این‌ها را بغض می‌گویم و می‌دانم آرزوی محالی است برای مثل منی، چشم بستن و باز کردن و عرفه عرفات را دیدن. اما هیچ جای دیگری، هیچ روز دیگری به قدر عرفات دل آدم قرص نیست به بودنش. یعنی نمی‌تواند باشد. روزی که بی‌هیچ شک و کوچکترین تردیدی، در همان هوایی نفس می‌کشی که او – عجل الله تعالی فرجه الشریف -  نفس می‌کشد. در همان خاکی قدم می‌گذاری که او – عجل الله تعالی فرجه الشریف - قدم گذاشته است… همان روز همان ساعت اصلا. از کنار کسانی می‌گذری که ممکن است یکی از آن همه‌، او  -عج -   باشد. دعایی را می‌خوانی که یقین دارد همان ساعت او – عج - مشغول خواندن دعاست. برای آمدن کسی – عج - دعا می‌کنی که همان جاست. کنار دستت نشسته باشد اصلا شاید. آنقدری که حسرت‌خورده عرفاتم شاید حسرت دیدار بیت الله را نداشته‌ام. خدا مرا ببخشد، نشنیده‌ام بگیرد، به حق هشت و چارش نادیده بگیرد این حرفهای مرا. این ها بد است. اصلا شاید غیر قابل انتشار باشد، اما دل آدم مجاز و غیر مجاز نمی‌شناسد؛ وقتی هوایی می‌شود.

یادم بماند:

یادم باشد و یادت نرود از خدای بسیارها، کم نخواهم. عرفات و مشعر و بیت الله‌ها بخواهم.

 نظر دهید »

با دعای فرج، شفاعت می شویم

28 مرداد 1392 توسط نورالزهراء (س)

 

 مَثل ما وقتی برای فرج دعا نمی کنیم، مَثل کسی است که واقعا کسی را دوست دارد ولی زبانش به «دوستت دارم» نمی چرخد. این که در دلمان آیمان را دوست داشته باشیم، البته خوب است ولی وقتی آن را به زبان بیاوریم، می شویم یاور امام و «یاور امام شدن» برای شفاعت شدن در قیامت کافی است.

حالا به امثال من که امام را دوست داریم، دعا هم می کنیم امّا گناهکار هم هستیم، چیزی از این شفاعت می رسد؟
پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) فرموده اند: «من برای چهار گروه شفاعت می کنم هر چند با گناهان اهل دنیا بیایند: مردی که ذریه ام را یاری کرده باشد، و مردی که مال خودش را هنگام سختی به ذریه ام ببخشد، و مردی که ذریه ی مرا با زبان و دل دوست بدارد و مردی که در نیازهای ذره ایم اهتمام ورزد؛ هنگامی که رانده و فراری شوند.» (1)
البته یاری کردن، فقط به معنای قدم گذاشتن در راه نیست؛ بهترین نوع یاری، عملی است ولی مراتب کمتر یاری یعنی دوستی در زبان و قلب نیز مورد شفاعت است. (2)
مَثل ما، وقتی که با دعا به آقایمان می گوییم دوستت دارم، مَثل همان عاشقی است که پیش از گفتن این عبارت، جایزه اش را از محبوب گرفته است:  لبخند!
به فرض اینکه شفاعت هم شامل حالمان نمی شد، خیلی باید بی معرفت باشیم که لبخند آقایمان را هم نخواهیم…

پی نوشت:
1. المنتهی، ج 1، ص 544؛ به نقل از اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، ج 1، ص 468
2. الخصال، ج 1، ص 196؛ به نقل از همان.

 1 نظر

خدا، در همین نزدیکی

28 مرداد 1392 توسط نورالزهراء (س)
مردم تازه مسلمان، مانده بودند حیران و سرگردان. یکی داد می زد و دیگری زیر لب چیزی می گفت.
به سراغ رسول خدا(ص) رفتند و از ایشان پرسیدند: خدا دور است یا نزدیک؟ اگر دور است، آیا صدای ما را می شنود؟ نکند باید با صدای بلند دعا کنیم و حاجتمان را فریاد بزنیم؟ حالا بر فرض اینکه خدا به ما نزدیک باشد، چگونه با او سخن بگوییم؟

در این هنگام بود که رسول خدا(ص) لب به سخن گشود و کلام خدا را که در آن دم جبرئیل بر او نازل کرد قرائت فرمود، آیه ی 186 سوره بقره:
« وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»
«و هنگامی که بندگانم درباره ی من از تو می پرسند، (بگو:) من نزدیکم. دعای دعا کننده را هنگامی که مرا می خواند، پاسخ می گویم. پس آنان باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، تا راه یابند (و به مقصد برسند)»

منبع: تفسیر نور الثقلین، ج1، ص210؛ مجمع البیان، ج2، ص501

 نظر دهید »

آخرین جمعه سال است کجایی آقا؟

24 اسفند 1391 توسط نورالزهراء (س)


 

آسمان غزق خیال است کجایی آقا…؟

آخرین جمعه سال است کجایی آقا…؟

یک نفس عاشق اگر بود زمین می فهمید،

عاشقی بی تو محال است کجایی آقا…؟

 3 نظر

خدا را آرزو دارم

07 دی 1391 توسط نورالزهراء (س)
  • دلم گرم خداوندی است که با دستان من گندم برای یاکریم خانه می ریزد، چه بخشنده خدای کریمی دارم، که می خواند مرا با آنکه می داند گنه کارم. دلم گرم است و می دانم بدون لطف او تنهای تنهایم… برایت من خدا را آرزو دارم….
 نظر دهید »
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

نور الزهرا (سلام الله علیها)

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ایام
  • پژوهش
  • احکام
  • متفرقه
  • اخبار
  • شبهات
    • پیامک ! توجه ، توجه !!!
    • قانون جذب ، علم یا خرافه؟
    • سحر= عرفان؟
  • خانواده
  • مشاوره
  • دلنوشته
  • قبله از این طرف است
  • اخلاق
  • علم اصول فقه
  • سین سلامت
  • ساحل آسمانی
  • زن در آئینه امام (ره) و مقام معظم رهبری
  • معرفی کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • آرشیوها

فرش اینترنتی

صوت

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس